۲۰ تیر ۱۳۹۷

ژرف شناسی شخصیت رستم

ژرف شناسی شخصیت رستمچکیده
در تفکر اساتیری، نام یک شخص با شخصیت و منش او پیوندی ناگسستنی دارد؛ به سخنی دیگر نام گویای شخصیّت وجودی اوست. در شاهنامه، این پیوند و هماهنگی در نام رستم و منش و خویش‌کاری او پدیدار می‌شود. رستم از یک سو در چکاد بلند حماسه جای دارد و از سویی دیگر، در جایگاه درخشان اساتیری در کنار سام و گرشاسپ. بنابراین شخصیّت رستم آمیزه‌ای است از کنش‌های نمادین اساتیری و پهلوانی. در نگاهی دیگر، شخصیّت تاریخی این ابرمرد شاهنامه، با «سورنا» سردار اشکانی هماهنگی دارد. در این مقاله به ابعاد گوناگون شخصیّت «رستم» پرداخته شده است.

واژه‌های کلیدی: رستم، شاهنامه، حماسه، استوره، مهر.

۱- رستم پهلوان نیمه حماسی و نیمه استوره‌ای
در اوستا نامی از رستم نیامده است و در ادبیّات پهلوی از او با نام‌های «رُتستخمَک» یا «رتستخم و رتستهم» یاد شده است، و همین نام در فارسی «رستهم یا رستم» است. دکتر کزّازی در کتاب نامه باستان، ریخت پهلوی و معنای این واژه را بررسیده و چنین می‌نویسد: «این نام از دو پاره ساخته شده است: پاره‌ی نخستین آن روت یا رود یا رودی است که در ریخت فرجامین آن در پارسی، رو شده است و پاره‌ی دوم «ستَهم» که در پارسی «ستم» از آن مانده است. پاره‌ی نخستین در اوستایی رکُوده بوده است به معنی «بالا و قامت» و «ریخت و پیکر» که از آن «روی» در پارسی در معنی چهره؛ بازمانده است. ستاک همتای «رئوده» در سانسکریت روهه بوده است به معنی «بلندی» و در هند و ایرانی رئودraudh به معنی «بالیدن» و «رشدکردن» که در «رستن» و «روییدن» پارسی به یادگار مانده است. پاره دوم از ستاکی باستانی در ایرانی کهن و اوستایی برآمده است که در ستخره staz-ra به معنی «استوار و سخت و محکم» دیده می‌آید، پاره دوم نام، همان است که در ریخت «تهم» در معنی تنومند و پیلتن در پارسی به کار برده شده است و ویژگی پهلوانان بزرگ است. بر پاره‌ی آنچه نوشته آمد، معنی «رستم»، همان است که در بَرنام وی «تهمتن» باز تافته است: «آنکه تن و بالایی سترگ و ستبردارد». نویسنده دیدگاه دیگری را در معنای آن برپاره‌ی ریشه شناسی و زبان شناسی تاریخی بیان نموده است. بدین‌ گونه که ریخت باستانی رستم «رئودستخمه» می‌توانسته باشد که در این ترکیب پاره‌ی دوم واژه، پاره‌ی نخستین آن را بازمی‌نماید. از این روی رستم به معنی «کسی که ستم و زیان وی بازبسته به بالا و پیکراوست» یعنی رستم پهلوانی است که تنها با پیکر خویش و بی آنکه به جنگ ابزار نیازی داشته باشد، مایه‌ی زیان و ستم بر دشمنان و هماورد دانش می‌گردد و آنان را از پای در‌می‌اندازد.» (کزّازی، ۱۳۷۶:صص۴۵۰-۴۴۹ ).
اما چرا در اوستا داستان رستم و زال نیامده است؟ گروهی بر این باورند که رستم قهرمان داستان‌های سکایی بوده است که داستان‌های او با روایت‌های دیگر در شاهنامه آمیخته شده است. به‌خصوص که فرمانروایی خاندان رستم در سیستان است. دکتر مهرداد بهار در کتاب جستاری چند در فرهنگ ایران، زمان تدوین یشت‌ها را که در اواسط عصر هخامنشیان بوده بر زمان شکل گیری داستان‌های زال و رستم منطبق نمی‌داند. خاندان زال در حوالی میلاد مسیح شکل گرفته و با روایات پیشدادی و کیانی تلفیق یافته است و این زمانی است که بلخ و شمال شرق نجد ایران، دیگر مرکز دین زرتشت نیست، بلکه مرکزی بودایی است و دولت بودایی کوشانیان بر بخش اعظم آن حاکم است و سکایان در زابل و سیستان مستقراند و در این عصر روحانیّت زرتشتی احتمالاً به بخش غربی نجد ایران، به ویژه فارس منتقل شده است. (بهار، ۱۳۷۳: صص ۹۷-۹۹ )  
از میان همه‌ی داستان‌های رستم، تنها یک روایت در بندهش آمده است و شاید بلندترین متن پهلوی درباره‌ی اوست. این روایت مربوط به گرفتاری کاووس درهاماوران است که چنین آمده است: «چون کاووس گرفتارشد رستم از سیستان(سپاه) آراست و هاماوریان را گرفت. کاووس و دیگر ایرانیان را از بند گشود با افراسیاب به اولای رودبار که سپاهان خوانند کارزاری نو کرد. از آن جای (وی را) شکست داد. پس کارزار دیگر با(وی) کرد تا (او را) بسپوخت به ترکستان افکند. ایران شهر را از نو آبادان کرد. (فرنبغ دادگی ، ۱۳۸۶: ص ۱۴۰)
برخی پژوهشگران، رستم را بازمانده‌ی گرشاسپ اوستایی می‌دانند که کارزارهای او در شاهنامه به کارنامه‌ی رستم انتقال یافته است. در اوستا پدر گرشاسپ «ثریته» نام دارد و گاهی با اسم خاندانش سام گرشاسپ خوانده شده است. ثریته توانمندترین مرد از خاندان سام است و سومین کسی که گیاه هوم را مطابق آیین می‌فشارد و به پاداش این کار صاحب دو پسر می‌شود. در یک جای شاهنامه گرشاسپ پسر زو، پسر طهماسب از خاندان فریدون است که نه سال سلطنت نمود. و نیز از گرشاسپ دیگر سخن به میان آمده که منوچهر را در نبرد با سلم و تور در کین‌خواهی ایرج یاری می‌کند.
در ادبیات مزدیسنایی گرشاسپ از جاویدانان است که در آخرزمان ضحاک را هلاک خواهد کرد و از یاران موعودهای زرتشتی است و در نوکردن جهان و آراستن رستاخیز با سوشیانس همراهی خواهدنمود. «نولدکه معتقد است که در داستان زال و رستم به هیچ رو در اصل با روایت گرشاسپ ارتباطی ندارد و نسب‌نامه‌ی آن دو ساختگی و مجعول است چه اولاَ در اوستا از ایشان نامی نیامده است، ثانیا گرشاسپ در اوستا و در بعضی از موارد شاهنامه در شمار شاهان است. در صورتی که زال و رستم از پهلوانان شمرده می‌شوند.» (واحد دوست ، ۱۳۷۹ : ص ۲۵۳)
در بخش حماسی شاهنامه، سام در زال و نیای رستم چهره‌ای والاتر و نمایان‌تر از همه‌ی پهلوانان دارد. در روزگار فریدون و منوچهر، گرشاسپ و سام نریمان دو پهلوان و سپهسالار بزرگ هستند. در شاهنامه از زبان خود رستم نقل می‌شود که سام نریمان نیای اوست که نژادشان به گرشاسپ و جمشید می‌رسیده است. از این اشارات و انساب مذکور چنین می‌آید که زال و رستم که خاستگاهی متفاوت از اساتیر کهن گرشاسپ و سام داشته و نیز گرشاسپ و سام پیوند و نسبت مشخصی در روایات ایرانی داشته‌اند، می‌توان گفت که خاندان زال در روایات ملی و متداول ایرانیان با استوره‌ی باستانی سام و گرشاسپ پیوند یافته است و نسبت زال و رستم و سام و گرشاسپ و جم را باید ترکیبی از اساتیر مبهم و روایت‌های زنده‌ی پهلوانی و مشهور دانست. بحث‌های بی‌سرانجام درباره‌ی یکی بودن یا نبودن سام و گرشاسپ و صفت (نه اسم) بودن نریمان و رستم و تهمتن نمی‌تواند واقعیّت وجود داستان پهلوانی مفصّل به عظمت داستان زال و رستم دستان را تغییر دهد و از عظمت آن بکاهد. تردیدهای مستشرقان و مناقشات در این موارد و کوشش بیهوده برای تطبیق این نام‌ها و روایات با شخصیّت‌های اساتیری منابع مذکور یا اشخاص حقیقی تاریخ، ناشی از عدم توجه به گنجینه‌ی عظیم افسانه‌ها و داستان‌های مستقل و در حکم انکار «منابع شفاهی و روایات سینه به سینه» و نادیده گرفتن «میراث عظیم فرهنگ ملی معدوم و منقود» است.
طبق روایات شاهنامه هنگامی که سام به دیدن نوه‌اش رستم می‌شتابد که کودکی خرد بود، آشکارا خودش را همانند نیای خود سام معرفی می‌کند:
به چهر تو ماند همی چهره‌ام / مگر چون تو باشد همی زهره‌ام
(ج ۱ ،ص ۲۴۴)
«پنداری این سه پهلوان بزرگ ( گرشاسپ،سام و رستم) در حقیقت تجدید متوالی یک شخصیّت و یک استوره‌اند و زال واسطه‌ای ارجمند است برای پیوستن هویت اساتیری سام و گرشاسپ به رستم.» (مرتضوی ، ۱۳۶۹: صص ۱۳۰-۱۳۹ )
ویژگی برجسته اساتیری خاندان زال همچون: تولد زال با موی سپید و پرورش او به وسیله سیمرغ، تولد غیر طبیعی رستم، برخورداری سام از حمایت‌های فوق طبیعی و اهورایی سیمرغ، نشانه‌هایی چون ببربیان، گرز سام، رخش رخشان و ... همه بیانگر اصالت و قدمت این روایت‌های حماسی است. رستم از یک سو در قلّه‌ی رفیع حماسه جای دارد و از دیگر سو، در جایگاه درخشان اساتیر در کنار سام و گرشاسپ. بنابراین شخصیّت رستم، آمیزه‌ای است از کنش‌های نمادین اساتیری و پهلوانی. بدین گونه ابرمرد حماسه از تاریخ فراتر می‌رود و کهن نمونه‌ای می‌شود برای ملّت خود در همه‌ی زمان‌ها. «این انسان حماسی که سابقه‌اش به پیش از تاریخ می‌رسد و از استوره‌ها مایه می‌گیرد، هرگز تنها نیست و تنها نخواهد ماند، چون در بی‌نهایت تن از افراد هم تبار تکرار می‌شود و محدود نیست، چون به وسعت تاریخ و جغرافیای ملّت خویش است. هیچ گاه از گذشته برنمی‌گذرد و در آینده نیز باز در همان گذشته خواهد زیست. چنین انسانی هم فرزانه است و هم با بصیرت. چون به حکمت قوی، مجهز است و هم به خرد اعصار. اما نه دیگر می‌اندیشد و نه می‌آزماید چون نه قصد نو شدن دارد و نه سر نو خواستن. او امانت‌دار گذشته‌هاست و پاسبان سنت‌ها. چنین انسانی نو را اگر هم ببیند نمی‌شناسد و اگر هم بشناسد بر‌نمی‌تابد، چون نو شدن مستلزم تغییر کردن است و این نه با گذشته‌ها می‌خواند و نه با استوره‌ها و نه با سنت‌ها.» (حق شناس، ۱۳۷۹ ص ۲۵۸)
در راستای این مضمون که رستم باز نمون کدام چهره‌ی اساتیری یا تاریخی است، دکتر سعید حمیدیان در کتاب درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی چنین می‌نویسد: «رستم چهره‌ای تخیلی ـ آرمانی است، ولی ممکن است در پرداخت چهره‌ی او از اشخاص اساتیری و تاریخی مختلف نیز الگوگیری شده باشد و این دو با یکدیگر جمع ناشدنی نیستند. روح مبالغه و آرمانی‌سازی در حماسه حدّ و حصری برنمی‌دارد و اساساً در عالم هنر سروکار با تخیل خلاقانه‌ای است که در هر حال آزادی عمل و استقلال خود از واقعیت حفظ می‌کند از این رو چهره‌ی رستم آمیزه‌ای غریب و در عین حال منسجم از اساتیر، تاریخ و تخیّل خلّاق حماسه پردازان است.» ( ۱۳۸۳: ص۲۴۹)
 نظرات گوناگونی که در این باره مطرح شده از این قرار است: رستم تجسّم ایندره اساتیری است. ایزدی است با لقب «وَرَثرَغنَه» به معنی در هم شکننده‌ی مقاومت، صفت خدای پرآوازه و دلیر هندی است. ایندره در گذار خود از اساتیر هند به ایران به صورت دیو درمی‌آید، ولی «وَرَثرَغنَه» که صفت ایندره بوده، به ایزد مهمی به نام بهرام تبدیل می‌شود که اژدها افکن و خدای جنگ است. رستم از نظر زادن شبیه ایندره است که از پهلوی مادر زاده می شود. از سوی دیگر ایزد بهرام گاهی به پیکر مرغ وارغن (معادل ابتدایی سیمرغ شاهنامه) در می‌آید و پیوند سیمرغ و رستم و هم سخنی با او را در شاهنامه می‌بینیم و نیز خود رستم زاده‌ی تدبیر و راهنمایی سیمرغ است.

۲- چهره‌ی تاریخی رستم
«چهره‌ی تاریخی رستم در میان هاله‌ای از گزارش‌های تاریخی و روایت‌ها و وصف‌های افسانگی قرار دارد. این نیز یکی از ویژگی‌های کار حماسه سرایان بزرگ است که کارهای شگرف و نمایان را به پهلوان اصلی سروده‌های خود نسبت می دهند تا بر شکوه و بزرگی او هر چه می‌توانند بیافزایند. برای نمونه نبرد با اسفندیار پسر گشتاسب نیز به رستم انتساب یافته است، اما اگر دوره‌ی زندگی رستم را درسده‌ی یکم میلادی بدانیم، ناشدنی است که با اسفندیار هم روزگار زرتشت رو در رو شده باشد، چرا که دوران زندگی زرتشت دست کم شش تا هفت سده پیش از میلاد بوده است و نمی‌توان پذیرفت که رستم هماورد کوشانی‌ها، همان شاهزاده‌ی سیستانی بوده است که به نبرد با اسفندیار ایستاده بوده است.» ( کورجی کویاجی، ۱۳۸۰: ص ۲۱۳)
ا.د.ه بیوار، معتقد است که رستم بازنمود «سورنا» سردار معروف ارد اشکانی است و می‌گوید: «پایگاه سورنا در روایت تاریخی به‌گونه‌ای شگفت‌آور، که قرینه‌ی پایگاه رستم در حماسه است»؛ آنگاه با استناد به سخن پلوتارک به مقایسه‌ی رستم با سورنا می‌پردازد. وی سورنا را در صفاتی همچون: تدبیر و هوش و خردمندی، بلندبالایی و نیروی جسمانی همتای رستم می‌داند و نیز در دلاوری و پیشگامی در نبردها به گونه‌ای که وقتی شهر بزرگ سلوکیه را تصرف نمود، سورنا، نخستین کسی بود که بر دیوار شهر برآمد و بر دشمن چیره گردید. هنگامی که ارد را از شاهی برکنار نمودند، سورنا او را دوباره بر تخت نشاند. در جشن‌های تاج‌گذاری شاهان همچون رستم، تاج بر سر می‌نهد. در توصیف موکب او نوشتنه‌اند که وقتی تنها در داخل کشور به گشت و گذار می‌پرداخت، هزار شتر بنه‌ی او را می‌برد و دویست ارابه حرم او را می‌کشید. او هم چنین مانند رستم، شایستگی‌ها و دلاوری‌های خود را در همان دوران نوجوانی نشان می‌دهد، پیروزی‌های افتخارآمیزاو در جنگ با کراسوس، بر نقش و اعتبار پارت‌ها، به طور قابل ملاحظه‌ای افزوده است. همین امر چهره تاریخی از سورنا را چنان ارج و منزلتی بخشیده که قابل مقایسه با شأن و ویژگی‌های رستم شاهنامه است.
«رستم از دیدگاه تاریخی، یکی از شاهزادگان و سرداران بزرگ سکایی بود که افزون بر سکستان (سیستان) بر سرزمین‌های باختری شاهنشاهی پارت نیز فرمان می‌راند و پایگاهی – بیش و کم - همانند پایگاه شاهان بزرگ پارت پیدا کرده بود. این فرمانروای توانا بر اثر ایستادگی‌هایش در برابر تازندگان کوشانی و دیگر مهاجمان بیابانگرد در لشکرکشی‌های پیروزمندانه‌اش به گرگان و مازندران و پشتیبانی‌اش از خاندان گودرز، به گونه‌ی پهلوان قومی مردمان سیستان و سرزمین‌های دورادور آن درآمده، از این‌رو افسانه‌های کهن این سرزمین برگرد سرگذشت و کارنامه‌ی زندگی این چهره‌ی پیروز و سربلند فراهم آورده شد و این نخستین پله بود برای فرا رفتن به سوی پایگاه خداگونگی، از سوی دیگر این پهلوان نامبردار در شمار دلاوران درگاه کیخسرو خوانده شده و افسانه‌های سرزمین‌های میان ایران و چین بر کارنامه‌ی او افزوده شد و بازتاب آوازه‌ی او در خاور تا تبت و مغولستان و در شمال و باخترتا روسیه و بلغارستان رسید. هیچ یک از دیگر پهلوانان حماسه‌های جهان - حتی آشیل - به چنین بلند آوازگی نرسیده‌اند؛ زیرا آشیل همواره پهلوانی یونانی بر جای مانده است و در سرزمین‌های دیگر او را بیگانه می‌شمارند، حال آنکه رستم در نزد قوم‌های انیران به جامه‌ی پهلوانان قومی آنان در آمده و گاه نام دیگر نیز یافته است » (همان ، صص ۲۱۵-۲۱۶)

۳- کودکی رستم
تولد رستم – پهلوان آرمانی - چون خود خارق‌العاده و غیرعادی است.  کودکی که شگفتی همگان را برمی‌انگیزد.
 یکی بچه بود چون گوی شیرفش /  به بالا بلند و به دیدار کش
 شگفت اندرو مانده بد مرد و زن /  که نشنید کس بچه پیل تن
(ج  ۱ ، صص ۲۳۸-۲۳۹)
 فردوسی از آغاز تولد این کودک شگفت را چنین توصیف می‌کند که می توان تمامی رویدادهای را که در آینده متوجه کودک حماسه می‌شود و نیز هیبت و دلیری او را در جنگ‌ها دید و لمس نمود.
زال عروسکی هم قد و شکل رستم درست می‌کند و آن را به نزد سام می‌فرستد تا تصویری از نوه‌اش را در ذهن آورد.
 پس آن پیکر رستم شیرخوار / ببردند نزدیک سام سوار
 ابرسام یل موی بر پای خواست / مرا ماند این پرنیان گفت راست
 اگر نیم از این پیکر آید تنش / سرش ابر ساید زمین دامنش
( ج ۱ ، ص ۲۴۰)
و سام از شباهت زیاد این کودک و خود در شگفت می‌شود. پهلوانان شاهنامه پس از تولد معمولاً از رشد شگفت‌انگیزی برخوردارند. از هشت سالگی آثار پهلوانی، شایستگی، فرهنگ و خرد و رای در او آشکار می‌شود.
بدی پنچ مرده مر او را خورش / بماندند مردم ازان پرورش
چو رستم بپیمود بالای هشت /  بسان یکی سرو آزاد گشت
 چنان شد که رخشان ستاره شود / جهان بر ستاره نظاره  شود
تو گفتی که سام یلستی به جای / به بالا و دیدار و فرهنگ و رای
( ج ۱ ، صص ۲۴۱-۲۴۲)
رستم از سوی پدر و مادر با موجودات شگفت و اساتیری هم خونی و پیوند دارد. پدرش زال پرورده سیمرغ است و مادرش از تبار ضحاک اژدها پیکر. بدینگونه طبیعت پیچیده و صفات و استعدادهای گوناگون و متضاد، رستم را با صفات و خصایص و سرنوشت منحصر به فرد در سلسله داستان‌های ملی ایران به وجود می‌آورد. از این رو تمامی رفتارها و کنش‌های متفاوت از دیگر پهلوان است.
هنگامی که زال به او می‌گوید که هنوز برای تو گاه رزم فرا نرسیده و از لبت بوی شیر می‌آید، در پاسخ به پدر می‌گویند که من مرد آرام و ناز نیستم.
چنین یال و این چنگ‌های دراز / نه والابود پروریدن به ناز
اگر دشت کین آید و رزم سخت / بود یار یزدان پیروز بخت
ببینی که در جنگ من چون شوم / چو اندر پی ریزش خون شوم
یکی ابر دارم به چنگ اندرون / که همرنگ آبست و بارانش خون
همی آتش افروزد از گوهرش / همی مغز پیلان بساید سرش
یکی باره باید چو کوه بلند / چنانچون من آرم بخمّ کمند
یکی گرز خواهم چو یک لخت کوه / گر آیند پیشم ز توران گروه
( ج ۲ ، صص ۵۰-۵۱)
دوران کودکی رستم با نمایش یک دلیری بی‌مانند و ناخودآگاه پایان می‌پذیرد. یک شب زال به شبستان خود رهسپار می‌شود و رستم جوان هم به خوابگاه خود رفته و در خواب غرق می‌شود؛ ناگاه بانک و فریاد ناشناسی رستم را از خواب بیدار می‌کند. رستم متوجه می‌شود که پیل سپید از بند رها شده و به میان مردم رفته وبه آنها آسیب رسانده است. او بی‌درنگ گرز معروف سام یک زخم را بر می‌دارد و به دنبال پیل به راه می‌افتد. تهمتن بی هیچ بیم و ترسی به ژنده پیل نزدیک می‌شود و چنان با یک ضربه به سرش می‌کوبد که مانند کوه بیستون بر زمین فرود می‌آید. داستان دلیری و شهامت اعجاب‌آور رستم را به زال می‌رسانند. این رویداد آغاز بلوغ جسمی و روحی قهرمان شاهنامه است.

۴- پهلوان نمادین
«واژه‌ی پهلوان از «پارتیان» مایه گرفته است و پارت‌ها قوم دلیر ایرانی بودند که توانستند ایران را از استیلای سلوکیان درآورند و استقلال و شکوفایی آن را زنده کنند. کارکرد اینان صفتی برای کسانی شد که به دفاع از بقا و آرامش مردم ایران برخاستند. شاهنامه نامه‌ی کارکرد اینان است و پهلوانان در هنگام ضرورت پرورش یافته‌اند. رسم حماسه بر این بوده که پهلوانی از همان آغاز داستان در مرکز عملیات و حرکت اشخاص داستان باشد، مانند حماسه‌ی گیلگمش وآخیلوس. شاهنامه با مبارزه‌ی نیک و بد آغاز می‌شود و در دوران پهلوانی می‌شکفد و این دوره نیز به پایان می‌رسد. حال آنکه ستیز میان بد و نیک از میان نمی‌رود. پهلوانی در شاهنامه نمودار مرحله‌ی اوج و خاص این مبارزه است. رستم زاده‌ی این مرحله و معرف واقعیت حماسی و تاریخی آن است.» (عبادیان، ۱۳۶۹: ص ۲۱۵)
بر پایه‌ی آنچه گفته شد، تمام ویژگی‌ها و مشخصات رستم خارق‌العاده می‌نماید. مختصات حماسه ملی چنین کیفیات و خصوصیاتی را برای خلق یک قهرمان ایجاد می‌کند. چهره‌ای که از رستم در شاهنامه ترسیم شده از تمامی آرمان‌های قومی و ملی که همان آزادی، آزادگی، دادگری، راستی، رادی، میهن‌دوستی، آبادانی، خردمندی و فرزانگی، دلسوزی و توانایی و... .برگرفته شده. او برآیند همه‌ی نیروها و توش و توان ایرانیان و تعادل بخش نظم زندگی آنان است.
پهلوان می‌کوشد تا شخصیت خود را کشف کنند و بر نیروها و ضعف‌های خود آگاه شود، آنگاه خود را برای تکلیف‌های سخت و دشوار زندگی آماده سازد. پهلوان برای اینکه بتواند نقش تعیین کننده داشته و راهبر مردم باشد، باید از الگوهای اساتیر نمونه‌برداری کند. «شاید بتوان گفت که حافظه‌ی عامه، به شخصیت تاریخی دوران‌های جدید معنی و اعتبار می‌بخشد که بایسته‌ی اوست، یعنی فرد تاریخی را به صورت پهلوانی در می‌آورد که نمونه‌های ازلی را تقلید و افعال مثالی را تکرار می‌کند.» ( میرچا الیاده ، ۱۳۶۵: صص ۷۱-۷۰)
آنچه برای پهلوانان شایان توجه و با اهمیت است این است که در زمانی که احساس حقارت و ذلت قومی به بالاترین حد رسیده، برخیزد و ارزوها و خواست‌های معیّن قوم خود را آشکارا بیان کند. شاید رساترین کلام که بتوان جایگاه پهلوان را در جامعه تعیین نمود، سخن زال باشد به رستم. هنگامی که زال او را برای آزادی کاووس و بزرگان ایران که در بند دیوان هستند، روانه می‌کند.
زال این گونه یه رستم می گوید:
همانا که از بهراین روزگار / تو را پرورانید پروردگار
( ج ۲ ، ص ۸۹)
زال جهان پهلوان ایران، منافع جامعه را بر منافع شخصی و خانوادگی ترجیح می‌دهد. آرمان  او، آرمان قوم ایرانی است. پهلوانان همواره در خدمت ضرورت‌ها و نیازهای اجتماعی هستند.
«داستان حماسی همواره چنان لحظاتی از زندگانی قهرمان را ثبت و روایت می‌کند که با مفهوم خطر و پیگیری آرزو و آرمان آمیخته است. حضور قهرمان در حماسه همواره چنین لحظاتی است. از این رو پهلوان همیشه در حال خطر پذیری و دفاع از حیثیت و نام است و بسته به اینکه جامعه در چه مرحله‌ای به طرح منظومه‌ها و داستان سروده‌ها پرداخته باشد، این دفاع از نام و حیثیت جنبه‌های متناسب با آن مرحله می‌یابد و در مراحل پیشرفته‌تر اجتماعی خواه نا خواه از ذهنیت عامتر و همگانی‌تری مایه می‌گیرد که همان ذهنیت ملی است.... او با دلاوری و آوازه به حس بزرگی از شخصیت و خیر و سعادت نایل می‌شود. از طریق آوازه و دلاوری است که دارای «هستی» دیگری می‌شود که حضور و تداومش به دل و زبان انسان‌ها وابسته است. بدین ترتیب «بینش قهرمانی» نشانگر دوره‌هایی است که قومی یا ملتی به قهرمان نیاز دارد.» (مختاری، ‍۱۳۷۹: ۲۲۳)
«رستم سکایی به عنوان نماد، بخت آن را یافته است که به جهان پهلوان بزرگ ایران و قهرمان بی همال شاهنامه دیگرگون شود و در جهان افسانه رنگ و افسون‌آمیز استوره به جاودانگی برسد. همه‌ی پهلوانان ایران در پهنه‌ی تاریخ، همه‌ی آن جنگاوران دلیر و دشمن کوب که در آوردگاه‌ها به نام و یاد ایران این سرزمین سپند هزاره‌ها، مردانه جان باخته‌اند در نمونه‌ای برترین، در پهلوانی نمادین به نام رستم نهادینه شده‌اند. رستم چونان نماد، همه‌ی این پهلوانان را در خود نهفته می‌دارد. در ویژگی‌ها و رفتارها گویای همه‌ی آنان است بی آنکه هیچ یک را به تنهایی باز نماید و نشانگر باشد. می‌توان بر آن بود که هر کدام از این پهلوانان که نام و نشان‌شان در غبار تاریخ گم شده است؛ بخشی از زور بازوی خود را، پاره‌ای از گرانی گرز و برّایی شمشیر و دلدوزی تیر خود را، لختی از پیلتنی و زندگی خود را، بهره‌ای از گرسنگی و تشنگی خود را به رستم ارزانی داشته است. از آن است که رستم؛ چونان نماد، چونان نگاره‌ای رازوارانه که همه‌ی آنان را در خود فرو نهفته است ویژگی‌های شگفت و باورناپذیر یافته است.» (کزازی ، ۱۳۷۶: صص۱۶۶-۷)

۵- هفت خان
«قهرمان نمادین جامعه برای رسیدن به بلوغ روحانی و برای نشان دادن شایستگی خود آزمونی دشوار را برمی‌تابد. قهرمان با رویی گشاده به پیشواز خطرها می‌رود و سفرهای نمادینی را با رخدادهایی هولناک پذیرا می‌شود. این سفرها، سفرهای درونی و روحانی نیز می‌تواند باشد. از دیدگاهی مسیر مشخص ماجرای استوره‌ای قهرمان، بزرگ نمایی فرمولی است که در آیین گذر نشان داده می‌شود. یعنی جدایی، تشرّف (آشناسازی) و بازگشت که می‌توان آن را تک استوره نامید. قهرمان از دنیای روزمره به محدوده‌ی فرا طبیعی می‌رود و با نیروهای افسانه‌ای روبه‌رو می‌شود و پیروزی چشمگیری به دست می‌آورد. قهرمان از این ماجرای اسرارآمیز آن گونه برمی‌گردد که می‌تواند عطایابی را به مردمانش ارزانی دارد. پرومته به آسمان می‌رود، آتش را از خدایان می‌دزدد و دوباره باز می‌گردد.» (واحد دوست ، ۱۳۷۹: صص ۲۲۲-۳)
خان‌ها، در حقیقت دشواری‌هایی هستند که قهرمان برای رسیدن به آرمان و هدف خود، پشت سر می‌گذارد. گونه و شمار خان‌ها بسته به ویژگی‌های سرشتین اساتیر و افسانه‌های یک ملت است. برای نمونه خان‌های رستم و اسفندیار در حماسه‌ی ملی ما، سرشت اساتیر باستانی ما را داراست.
گزینش سفرهای مخاطره‌انگیز و دشوار برای رسیدن به آرمانی والا دارای ارزشی بنیادین است. در هفت خوان رستم، رهایی کاووس و بزرگان کشور می‌تواند نمادینه باشد. رستم، قهرمان ملی، می‌داند که در این سفرها باید وظایف سنگینی را به انجام برساند، همچون: جنگ با دیوان، برداشتن موانع غیر قابل عبور و... او آماده است که برای حفظ نظم و سامان کشور و رفاه حال قوم خود، جان خود را بدهد.
کنش قهرمانان در هفت خان همان کردارهای اصلی حماسه یعنی جنگ و کشتن و نیرنگ است. اگر پای کسان دیگر چون جانوران، سپاهیان،... به میان می‌آید، نقش آنان انفعالی است و روند ماجرا بر پایه‌ی قهرمان اصلی داستان پیش می‌رود.
هفت خان در کل منطق ستیزند، یعنی روی دادهایشان از آغاز تا پایان کمابیش با خرد و هنجارهای معتاد زندگانی، ناسازگار است .این منطق ستیزی پیش از آن که در متن هفت خوان پیش آید و حادثه‌ای روی دهد، در داستان و با داستان است. برای نمونه در هفت خوان رستم ،زال از پسر می‌خواهد تا از هفت خان گذر کند و به یاری کاووس شاه بشتابد. رستم آمادگی خود را برای رفتن اعلام می‌دارد و می‌داند که گذشتن از این راه پر خطر و دشوار خردمندانه و منطقی نیست و در پاسخ پدر چنین می‌گوید: چنین گفت رستم به فرخ پدر/  که من بسته دارم به فرمان کمر
 ولیکن به دوزخ چمیدن به پای / بزرگان پیشین ندیدند رای
 همان از تن خویش نابوده سیر/ نیاید کسی پیش درّنده شیر
 کنون من کمربسته  و رفته گیر/ نخواهم جز از دادگر، دستگیر
( ج ۲ ،ص۹۰)
«هفت خان پاره‌ای از زیبایی و جذابیت خویش را وام دار همین منطق ستیزی کارسازند. در این داستان‌ها ستیز با منطق زیان کلی به بار نمی‌آورد و سرانجام با پیروزی قهرمان، منطق را در مسلخ استوره قربانی می‌کنند و مخاطب در می‌یابد که منطق تنها در قلمرو جزئیات و کارهای خوارمایه‌ی روزمره کارایی دارد و در قلمرو کلیات و کارهای بزرگ راهی جز به یک سو نهادن آن نیست.» (سرامی ، ۱۳۸۳:ص ۹۹۶)
«هفت خان شروع گستاخانه‌ی آدمیزاد بر ترس‌ها و دلواپسی‌هایی است که از آزمون‌های زندگی با طی گذشت قرنها دراو پدید آورده است. در هفت خان‌ها؛ انسان جانوری وحشی است که بی آن که از مترسک خردمندی بیمی به دل راه دهد ، به کشتزار خالصانه‌ی پادشاه جهان، پای می‌گذارد و به چستی و چالاکی پیش از آنکه خشمی را برانگیزد، پهنای آن را در می‌نوردد واز کران دیگر بیرون می‌آید.» (همان ، ص ۹۹۶)
هفت خان‌هایی که رستم در شاهنامه با آنها روبه‌رو می‌شود، بدین قرار است:
۱-جنگ با شیر شرزه
۲-دوراهی ناگزیر( بیابان گرم و دشوار) گام می‌گذارد و میشی رستم را به چشمه ای گوارا رهنمون می‌کند.
۳-نبرد با اژدها و کشتن آن
۴-کشتن زن جادوگر
۵-گذار از سرزمین تاریکی
۶-کشتن ارژنگی کشتن دیو
۷-کشتن دیو سپید
در همه‌ی خان‌ها، رستم را نیازمند یاری تقدیر می‌بینیم ؛ به جز در خان ششم که با ارژنگ دیو می‌جنگد. رستم دو خان پایانی را به کمک رهنمون به انجام می‌رساند. تأیید ایزدی، ویژگی بارز و آشکار هفت خان رستم است.
در این خان‌ها ، رستم صفاتی چون: زورمندی ، تدبیرو چالاکی، زوربازو جسارت ،مقاومت را به نمایش می‌گذارد، با وجود این، ضعف‌هایی چون خور خواب و خشم نیز از او سر می‌زند؛ برای نمونه در خان پنجم هنگامی که پس از راهپیمایی دراز و دشوار بر آن می‌شود که زمانی بیاساید، دشتبان بر او اعتراض می‌کنند که چرا رخش را در کشتزار رها کرده و خود خوابیده است. رستم بدون توجه به او و بی آنکه سخنی بر زبان آورد، دوگوش دشتبان را می‌گیرد و می‌کند.
رستم همواره به یاد یزدان است و زورو فرّ و هنر خود را از او می‌داند. در خان دوم که خود و اسبش در بیابان بی آب وبی پایان سرگردان مانده واز تشنگی و خستگی، به جان آمده‌اند، به یزدان پناه می‌برد و نجات می‌یابد. در خان سوم هنگامی که به یاری رخش بر اژدها پیروز می‌شود و آن می‌کشد، سپاس خدای را به جای می‌آورد.
 به آب اندر آمد سر و تن بشست / جهان جز به زورجهانبان نجست
 به یزدان چنین گفت که ای دادگر / تو دادی مرا دانش و زور و فّر
 که پیشم چه شیر و چه دیو و چه پیل / بیابان بی آب و دریای نیل
 بد اندیش بسیار و گر اندکیست / چو خشم آورد پیش چشمم یکیست
( ج ۲ ، ص ۹۷)

۶- رستم و آیین مهر
شادروان استاد دکتر معین معتقد بود که رستم در هنگام رویارویی با اسفندیار «به دین کهن باقی بود». مراد از دین کهن دین آریایی باستان قبل از ظهور زرتشت است .ایشان می‌نویسند: « بدیهی است که پرستش خدای یگانه در میان ایرانیان پیش از ظهور زرتشت معمول نبود... . به هیچ وجه آریاییان باستان به وحدت معتقد نبودند، بلکه مشرک بوده، به تعدّد الهه اعتقاد داشتند. ایرانیان پیش از بعثت زرتشت به خدای مستقل یگانه ای معتقد نبودند، و اینکه فردوسی در شاهنامه همه‌ی آنان را یزدان پرست، ‌می خواند و پیروخدای متعال(برتر) و خداوند ماه و خورشید و ستارگان می‌داند، ناگزیر در مأخذ اوکه شاهنامه‌ی منثور ابومنصورعبدالرزاق است، همین انتساب به عمل آمده بود و چون مواد آن نیز خدای نامک عصر ساسانیان فراهم شده بود، پیداست که مؤلفان زرتشتی خدای نامک تحت تأثیر کامل مزدیسنا و نظر به تعصب ملی ایرانیان و افتخار به اینکه ایرانیان همواره خداپرست و موحّد بودند، واقع شده ،کلیه‌ی پادشاهان را یزدان‌پرست معرفی کرده‌اند.» ( معین ، ۱۳۸۳: ص۲۳۷)
 درباره‌ی باورمذهبی رستم، پژوهندگان آرای گوناگونی دارند. برخی برای رستم دین زروانی و مهری قائل شده اند. اشپیگل، مارکوات ونولدکه بر این باورند که رستم اساساً غیر زرتشتی بوده و از نظر موبدان زرتشتی عنصرمطلوبی به شمار نمی‌آمده است.
برخی نبرد دو پهلوان (رستم و اسفندیار) را نمادی ازستیز دین مهری و زرتشتی دانسته‌اند. به باور دکتر سعید حمیدیان، شواهد و قرائن استوار و قانع کننده‌‌ای در شاهنامه، مبنی بر اعتقاد رستم به دین‌های آریایی قدیم یا مزدیسنی قدیم (پیش زرتشت)،و یا زروانیسم وجود ندارد.
 با توجه به عناصر و پدیده‌هایی که هر کدام نمادی از آیین مهر هستند و در پیوند با رستم در شاهنامه رخ می‌نماید، می‌توان بر این باور بود که رستم از معتقدان به آیین مهری است.
پرستش ایزد مهر به سکاییان نسبت داده شده است .گروهی از این سکا‌ها ساکن سیستان( سکستان) بودند .و نیز تیره‌های گوناگون دیگر آنان از اروپای شرقی تا چین پراکنده بودند و به گویش‌های ایرانی سخن می‌گفتند. آنان برای ایزد مهر، اسب و گاو قربانی می‌کردند.
لقب و صفت برجسته‌ی مهر «سوشیانس» به معنای رهاننده است. او میانجی میان خدا و مردمان و رستگار کننده و رهاننده‌ی مردمان است .او همچنین لقب داورآفرینش را نیز داراست.
« سکایی بودن مهر در پیشگویی ها نیز آمده است و همان سان که زرتشتی ها چشم به راه سوشیانس از سیستان بودند، فرقه های سکایی نیز همین امید را داشتند. کلاه مهرکه برجسته ترین نماد مهری است، نیز از کلاه سکاها چنان که در پیکر تراشی های بیستون و روی کوزه های زرین سکایی دیده می‌شود ،گرفته شده است که مانند کلاه مهری در نقش میران در چین است .» (مقدم، ۱۳۸۰: ص ۹۱)
چنان چه پیش از این گفته شده دین مهر، دین کهن و جهانی بوده و بنا به باور برخی پژوهشگران ، خاستگاه آن را متعلق به عهد آریایی دانسته که از طریق پارتیان به یونان و روم و دیگر مناطق غرب نفوذ یافته است. با توجه به باورها ونمادهایی که  در آیین مهر وجود داشته، می توان گفت رستم، برآیین مهر بوده است .سیمرغ پرنده‌ی خورشیدی راهنما و حامی خاندان سال است و نقش مهمی در تولد رستم و نجات او از مرگ در نبرد با اسفندیار داشته است. گرز گرانی که رستم همواره در نبردها برای دفع شروران و دشمنان ایران به کار می گرفته، می تواند نمادی از گرز و جنگ‌افزار ایزد مهر باشد. رخش رخشان رستم که هوشیار و آگاه و آشنا با سخنان رستم است، مانند خورشید درخشان و همچون شاهین (پرنده‌ی مهری) است.
آب نیزاز عناصر مقدس در آیین مهر و مردم ایران باستان است. رستم در خان دوم، پس از طی مسافت سخت و دشوار، در آب چشمه،شست و شو می کند و پس از آن به نیایش با خدای یگانه می‌پردازد. شست و شو و غسل از آداب مهری دینان بوده است .آنان در ستایش مهر،ملزم بودند تا مدت چند شبانه روز مطابق با آداب آیین، خود را شستشو دهند. در مهرابه ها ،چاه آب یا چشمه جوشان وجود داشت. دراوستا، آبان یشت ویژه‌ی ایزدبانوآناهیتا( ایزد بانوی آب ها) است .«در همه‌ی منابع عیسوی و اسلامی همه جا نام عیسی یا مسیح به جای نام مهر و مریم جایگزین نام آناهیتا یا ناهید شده است.» ( رضی ، ۱۳۷۱ : ص ۵۰۸)
در همان خان دوم رستم که در اثر تشنگی و گرمای سوزان بیابان، ناتوان و بی تاب می شود، میش (غُرم) در جلوی او نمودار می گردد . میش که نمادی از فر یا فروهر و فرستاده‌ی یزدان است، رستم را به سوی چشمه ای رهنمون می‌کند.
 بیافتاد رستم بر آن گرم خاک /  زبان گشته از تشنگی چاک چاک
 همانگه یکی میش نیکو سرین / بپیمود پیش تهمتن زمین
 از آن رفتن میش اندیشه خاست / بدل گفت آبشخور این کجاست
 همانا که بخشایش کردگار / فراز آمدست اندرین روزگار
(ج۲ ، ص ۹۳)
درخت گزیکی دیگر از نمودهای آیین مهر است که پیوند نمادین با عنصراستوره ای همچون : سیمرغ ،البرز، آتش، آب، ماه و خورشید دارد. درخت گزچنانچه در بخش رستم و اسفندیار شرح آن گذشت ،از درختان مقدس در باور ایرانیان باستان بوده است .این درخت سخت و پر دوام، سبز و دیرپای بوده و برخی آن را نوعی سرو و کاج دانسته اند. « در آیین مهری مورد احترام و تقدیس بوده و در تصویری که از ناهید ترسیم می‌کنند، شاخه‌های برسم گزین در دست دارد. درخت گز شاهنامه، ستبر، پرورده‌ی آب رز و سر بر کشیده برهواست و مرغ فرمانروا بر آن آشیان دارد . تیر گزین و درخت گز نماد چاره اندیشی پیران آگاه است. اگر بپذیریم که درخت گز از درختان مقدس در آیین مهری و اسفندیار نیز مظهر دین زرتشتی است‌؛می توان گفت درخت گز در شاهنامه ،نماد پیروزی آیین مهر بر آیین زرتشت است ،حضور چشمگیر و آشکار و بازتاب آگاهانه‌ی نمادهای و هم پیوند با درخت یعنی ماه ، خورشید و آتش در تصویر نمادین درخت گزنشان می دهد که استاد ژرف اندیش توس با رویکردی عمیق به بزرگداشت آیینی این درخت پرداخته و دریچه ای تازه به جهان استوره و راز گشوده است.» (پورخالقی، ۱۳۸۱: صص۶۷-۹)

۷- رستم از دیدگاه حماسه
زندگی حماسه با زال آغاز می‌شود و در نیروی رستم تداوم می‌یابد .رستم تبلورمادی نیروی معنوی زال است. به عبارت دیگر زال و رستم دو جنبه‌ی روحانی و مادی و مکمل هم در حماسه ملی ایران هستند. زال باید نیمی از توانمندی‌های حماسی را به رستم واگذارد. پس از آن رستم تابع اراده و خرد وراهنمایی زال است.
رستم برای نهاد اجتماعی و سیاسی ایران به گونه‌ای باید ترسیم شود که پسندیده و قابل پذیرش همه‌ی گروه ها و اقوام مختلف ایرانی باشد. « فعالیت او( رستم )از آغاز ترکتازی افراسیاب شروع می شود و در سراسر جنگ‌های ایران وتوران جریان می‌یابد و در گیر و دار کین خواهی سیاوش به اوج خود می‌رسد. در این دوران، رستم سدی است در برابر هجوم خیونان (تورانیان) که تجسم نیروی اهریمنی اند و سرکردگی آنان با افراسیاب است .» (ندوشن ، ۲۵۳۶: ص۸۰)
 رستم پهلوان آزاده‌ی ایران برای حفظ آرمان‌های بلند چون: آزادی، راستی ،رادی، دادگری، میهن‌دوستی میجنگد. او هرگز در بند آز و نیاز نبوده است .
تمام ویژگی‌های برجسته که ایرانیان بدان نازان و سرافرازند، در رستم، جهان پهلوان ایران به نمود آمده است.رستم ، پهلوان آزاده است و بی نیاز از قدرت‌های زمان، در برابر زور ظلم ، سرفرود نمی‌آورد. اوتنها در برابر اراده‌ی یزدان تسلیم می‌شود. در داستان رستم و سهراب ؛هنگامی که کاووس او را به جنگ فرا می خواند و رستم چند روز تأخیر می کند، کاووس بر او خشم می گیرد و رستم چون بر کابوس می آشوبد و او را تحقیر می‌کند، کاووس پشیمان شده و از رستم عذرخواهی می‌کند.
تهمتن چنین پاسخ آورد باز / که هستم زکاووس کی  بی نیاز
 مرا تخت زین باشد و تاج ترگ / قبا جوشن و دل نهاده به مرگ
چرا دارم از خشم کاووس باک/ چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک
سرم گشت سیر و دلم کرد بس/ جز از پاک یزدان نترسم زکس(ج۲ ، ص ۲۰۵)
پهلوانی چون رستم تاج بخش است ، تاج بخشی برتر از تاجداری است.خاندان زال آنقدر منش والایی دارند که حتی پادشاهی را نمی‌پذیرند. بین پادشاهی نوذر و کیقباد که ایران یک دوران بحرانی را می‌گذراند، شرایط مناسب برای رسیدن این خاندان به پادشاهی وجود دارد .بزرگان ایران به زال و رستم رو می‌آورند، اما آنان به جهت آنکه نژاد شاهی ندارند، ابا می‌کنند . در داستان رستم و سهراب ،مشاجره ای که بین رستم و کاووس در می‌گیرد، رستم اینچنین با کاووس سخن می گوید:
 دلیران به شاهی مرا خواستند / همان گاه و افسر بیاراستند
سوی تخت شاهی نکردم نگاه / نگه داشتم رسم و آیین و راه
اگر من پذیرفتمی تاج و تخت / نبودی تو را این بزرگی و بخت
(ج۲ ،ص ۲۰۱)
 نام، زندگی فرهنگی و درونی و مینوی پهلوان است. پهلوان بی نام، اگر به تن زنده باشد به جان مرده است، از این رو هرگزپهلوان ایرانی نمی پذیرد که به نام شکسته شود. رستم جهان پهلوان ایران هرگز تسلیم فرمان گشتاسپ نمی‌شود؛ زیرا بند با نام سازگار نیست .مردی به عظمت رستم، با آن نیروی تن و روان، نمی تواند بند را بپذیرد و خود را نفی کند. نفی خود یعنی نفی منش پهلوانی، نفی تمامی آرمان‌ها و امیدهای ایرانیان. او باید از آزادی ،حیثیت و شرف خود به هر قیمت - حتی به قیمت جنگی ناخواسته - دفاع کند. « ظهور زرتشت از نوآتش نبرد را برمی افروزد، ولی دیگراین جنگ باب طبع رستم نیست؛ چه او بر حسب فطرت خود پهلوان ملی است ،نه دینی... . فکر رستمی برضد همه‌ی عوامل و عناصری است که بخواهند معنی را از زندگی بشر بگیرند و آن را موضوع داستان پوچی کنند. راه رستم، راه پویندگان سبز بخت است. حفظ جان حفظ شرافت از طریق در آویختن با بند. کشتن اسفندیار کار کوچکی نیست، ولی اگر ارزش های بزرگ در خطر بیفتد آسان می‌شود.» (همان/صص۱۸۱-۱۸۳)
«صاحب‌منصبان نیکوکار و مقاوم سدی هستند در برابر ستمهای فرمانروا. رستم می خواهد حد توانایی‌های فرمانروای کل را ترسیم کند. او می‌خواهد نگذارد حتی پادشاه نیز به قوانین لایزال و جدایی ناپذیر بشری - که آن روز قوانین اهورایی خوانده می‌شد - تجاوز کنند و این مقام در واقع ،مقامی است فوق قدرت شاهنشاه، منتها در قلمرو معنویت .رستم با مقاومت در برابر فرمان نابخردانه‌ی پادشاه ،مقام معنوی خود را بالا از او قرار می دهد. این کرسی بالاترین کرسی هاست.» ( رحیمی، ۱۳۶۹: ص ۲۰۶)
  در نبرد رستم و اسفندیار، رستم در اوج انسانیت قرار می‌گیرد. او به وسیله‌ی سیمرغ از راز مرگ اسفندیار آگاه شده و سلاح آن را در دست دارد. با وجود این، بر آشتی و صلح خود تأکید می کند،زیرا صلح وآشتی ،راه انسانیت و جوانمردی است . رستم تنها هنگامی که در تنگنا قرار می‌گیرد و منافع ملی را در خطر می‌بینند به جنگ روی می‌آورد. پهلوان راستینی چون رستم از پیروزی خود در این نبرد اطمینان دارد ،اما همچنان درصلح  پافشاری می‌کند و تمام تلاش خود را برای پرهیز از این نبرد شوم به کار می‌گیرد .
«شخصیت رستم در این داستان ،استوار و یک دست است :بی عقده و متعادل و بزرگ منش ،ترکیبی است از نوش و نیش. تا زمانی که امیدوار به جذب توافق اسفندیاراست ، بسیار نرم است . ازهیچ خواهش و پوزش و اظهار بندگی دریغ نمی ورزد، اما چون این امید به باد می‌رود محکم می‌ایستد. سخنانی می‌گوید که مانند خنجر بر دل شاهزاده می‌نشیند .نشان می دهد که بر سر فروع حاضر به گذشت است، بر سراصل نه.» ( ندوشن ، ۲۵۳۶: ص ۱۱۲)
جنگ بزرگ کیخسرو و پیروزی نهایی نیکی و بدی، رستم به کناری می رود و در گوشه‌ای از سیستان به شکار و زندگی طبیعی خود می‌پردازد .« دوری رستم از مرکز حکومتی و زندگی کردنش درگوشه ای دور از این مرکزبه گونه ای نمادین بر این امردلالت دارد که او مظهر فکر وفرهنگ آزادمنشانه در مقابل همه‌ی عوامل محدود کننده‌ی آزادی و آزادگی انسان از جمله خاندان متعصب و سخت گیرو آزادی ستیزگشتاسپی است . بیهوده نیست که رستم به عنوان مظهری از فکر و فرهنگ آزادی و روح مسلط قومی از درون افسانه های محلی جنوب شرق سربر می کشد و چنان حکومت بلامنازعی در حماسه‌ی ملی ما می یابد که همه‌ی پهلوانان دیگر را از میدان به در می‌کند .» (حمیدیان ، ۱۳۸۳: ص۲۴۸)
در همه جا، نیرو واندیشه رستم در خدمت ایران است .او ماهیت مستقل و آزاده ای دارد و تابع اصول و ماهیت اخلاقی و پهلوانی است نه قراردادهای قانونی و صوری.‌ در هنگامه‌ی خطرها و آسیب های بزرگ که ایران را تهدید می‌کنند به میدان می‌آید و پس از دفع خطر به جایگاه خود باز می‌گردد .
او پشت و پناه شاهان ایران و ایرانیان است. آنگاه که رستم بر ترکان پیروز می‌شود و غنایم جنگی را به نزد کیخسرو می فرستد، شاه ایران به درگاه یزدان این گونه دعا می‌کنند:
 سپاس از تو دارم نه از انجمن /  یکی جان تا تو مستان ز من
(ج۴ ، ص ۲۶۶)
برترین و آرمانی ترین شاه ایران اینگونه رستم را می‌ستاید:
توی پرورانده‌ی تاج تخت /  فروغ از تو گیرد جهانداربخت
 دل چرخ در نوک شمشیر توست / سپهر و نهان و زمین زیر تست
تو کندی دل و مغز دیو سپید / زمانه به مهرتو دارد امید
زمین گرد رخش تو را چاکرست/ زمان بر تو چون مهربان مادرست
 ز تیغ تو خورشید بریان شود / ز گرز تو ناهید گریان شود
ز نیروی پیکان کلک تو شیر / به روز بلا گردد از جنگ سیر
تو تا بر نهادی به مردی کلاه / نکرد ایچ دشمن به ایران نگاه...
 امید سپاه وسپهبد به توست / که روشن روان بادی و تن درست
(ج۴ ، ص ۱۵۷)
رستم تنها کسی است که موقعیت و مقام دو انسان آزاده‌ی راست کردارـ سیاوش و کیخسرو ـ را درک می‌کند. هم آشتی جویی سیاوش و هم کین خواهی او را به وسیله‌ی کیخسرو یگانگی و اتحاد کیخسرو و پهلوانان دیگر با پای مردی رستم و زال ایجاد می گردد .
تربیت و پرورش شاهزادگانی چون سیاوش و بهمن به رستم سپرده می‌شود. کیخسرو نیز سوگند نامه‌ای را که برای ستاندن کین پدرو کشور از افراسیاب نوشته است، به امانت نزد رستم می‌سپارد تا رستم گواه عادل کردار کیخسرو باشد.
 یکی خطّ بنوشت برپهلوی / به مشکاب بر دفتر خسروی
 گوا بود دستان و رستم برین / بزرگان لشکر همه همچنین
 به زنهاربر دست رستم نهاد / چنان خطّ و سوگند و آن رسم و داد
(ج۴ ، ص۱۴)
« اتحاد بین رستم و سیاوش یکی از مثال هایی است  که خط سیر بشریت را در برابر موانع مشخص کرده است، افتادن و خواستن، افتادن سیاوشی و خواستن رستمی .و در هردو حال بیداردلی و مقاومت و اوج گرفتن.
 تا سیاوشی بیگناه کشته نشود، میدان‌داری کسی چون رستم مفهوم پیدا نمی‌کند. رستم و سیاوش دست در دست هم سراسر تاریخ را درنوردیده اند. گاه در کنار هم بودند و گاه در وجود یک تن به هم آمیخته اند، مانند کیخسرو. چنین کسی در آن واحد هم شهید است و هم شهسوار. هزاران هزار تن خود را در یکی از این سه باز شناخته و یا در خاطره‌ی آنها و سرمشق آنها تسلائی و غایت مقصودی یافته اند.»( ندوشن ، ۲۵۳۶: ص ۲۰۲)
آن گاه که خبر کشته شدن سیاوش به ایران می‌رسد ،ایرانیان یکسره غرق در ماتم و سوگ میشوند و به رستم رو می‌آورند .رستم که وجودش اندوه و ماتم است، سوگند یاد می‌کنند که به کین خواهی سیاوش کمربندد. آنگاه چنین با گردان و پهلوانان سخن می‌گویند:
 به گردان چنین گفت رستم که من / برین کینه دادم دل و جان و تن
 که اندر جهان چون سیاوش سوار / نبندد کمر نیز یک نامدار
 چنین کار یکسره مدارید خرد / چنین کینه را خرد نتوان شمرد
 ز دلها همه ترس بیرون کنید / زمین راز خون رود جیحون کنید
به یزدان که تا در جهان زنده ام  / به کین سیاوش دل آگنده‌ام
 بران تشت زرین کجا خون او / فروریخت ناکار دیده گروی
 بمالید خواهم همی روی و چشم / مگر بر دلم کم شود درد و خشم
وگر همچنانم بود بسته چنگ / نهاده به گردون دون پالهنگ
به خاک اندرون خار چون گوسفند /  کشندم دو بازو به خم کمند
 وگرنه من و گرزو شمشیر تیز / برانگیزم اندر جهان رستخیز
نبیند دو چشمم مگر گرد رزم / حرامست بر من می و جام وبزم
(ج۳ ، صص۱۷۲-۳)
 رستم در حماسه پهلوانی کامل است.او تمام صفات یک انسان آرمانی را دارد، با وجود این از ضعف‌های بشری مبرا نیست. او به نیروی جسمانی و معنوی خود اعتقاد دارد و خیر و نیکی را کامل تر و تمام تر می شناسد. پیروزی و موفقیت او در نبردها مرهون داشتن دانش و زور و فرّ است. در نبرد نخستین با افراسیاب نیرومند تورانی، در حالی که هنوز نوجوانی بیش نیست، افراسیاب را از پشت زین به زمین می افکند. سپهدارتوران از نیرو و هیبت این نوجوان به شگفت می آید و چون از چنگ او می گریزد، نزد پدر می رود و این چنین رستم را توصیف می‌کند:
 سواری پدید آمد از تخم سام / که دستانش رستم نهاده است نام
 بیامد به سان نهنگ دژم / که گفتی زمین را بسوزد به دم
 همی‌ تاخت اندر فراز و نشیب / همی زد به گرزو به تیغ و رکیب
زگزرش هوا شد پر ازچاک چاک / نیرزید جانم به یک مشت خاک
همه لشکرما به هم بر درید / کس اندر جهان این شگفتی ندید
درفش مرا دید وبر یک کران / به زین اندر آورد گرز گران
چنان برگرفتم ززین خدنگ / که گفتی ندارم به یک پشه سنگ
کمربند بگسست و بند قبای / ز چنگش فتادم نگون زیر پای
 بدان زور هرگز نباشد هژبر / دو پایش به خاک اندر و سر به ابر...
(ج۲ ، ص ۶۷)
 رستم سرافراز و کامیاب زندگی می کند،اما همچون انسان عادی دستخوش تقدیر تلخ و جانگزای و ناکامی می‌گردد. او همان گونه که برخوردار از قدرت بدنی است، از به کار بستن نیرنگ و حیله گری دوری نمی‌کند. در جنگ با سهراب و اسفندیار و اکوان دیو ،چاره گری و تدبیر خود را به کار می گیرد .و تنها مرد رزم نیست، بلکه رسم و آیین بزم را می‌داند و آن را دوست دارد.
ویژگیهای دوگانه‌ی رستم از نژاد و سرشت  متضاد او ناشی می‌شود. پهلوان حماسی ما ، از یک‌ سو نژادش به ضحاک اژدهافش انیرانی ، و از سوی دیگر به سام و گرشاسپ و جمشید ایرانی می‌رسد. نهاد و سرشت او آمیزه‌ای از نیش و نوش، جنگ و صلح ،دلاوری و حیله گری ، رأفت و سنگدلی و...است که هر یک از این صفات را به جای خود ،به نمود می‌گذارد. طبیعی است که مختصات حماسه‌ی ملی ایران ، وجود چنین انسانی را ایجاد می‌کند. رستم باید هم نجات بخشایران و هم مستقل و گردنکش ومایه‌ی بیم و هراس شاهان و قدرتمندان زمان باشد.
 این پهلوان کامل، تجسم خرد و نیروی همه‌ی ایرانیان ، سرانجام به وسیله‌ی نیرنگ نابرادر خویش از پا در می آید. بعید نیست که مرگ او مکافات و پادافره حیله و نیرنگ هایش به سهراب و اسفندیار باشد.
« نحوه‌ی نابودی رستم (پاسدار آزادی ) باز می‌تواند کنایه‌ای باشد از خطری که کمین فکر رستمی است. آنچه توانسته مردم را از آزادی خود غافل کند نادانی و نیرنگ است نادانی خود و نیرنگ است. نادانی خود و نیرنگ دیگران . رستم با حیله به دست کسی که از خانواده‌ی خود اوست، کشته می شود.
 انسان در تیره‌ی فکر رستمی ،خواهان سیر به سوی تعالی و گشایش است. هر تزلزل و مکثی که در این سیر پدید آید، برای این است که گول خورده، همانگونه که رستم چاه شغاد را ندید و در آن افتاد. خداوندان آز کنیززادگانی هستند از نوع شغاد که سر چاه‌های خود را پوشانده اند. اینان رودر رو با آزادی مقابله نکرده اند .کوشیده اند تا به مردم بفهمانند که صرف‌نظر کردن از آزادی عین مصلحت آنهاست. تاریخ نبرد بین ستمگرو ستمکش، استعمارگر و استعمارزده و خلاصه بین تاریکی و روشنایی، به تاریخ «نیرنگ »باز می گردد. شاید به همین سبب است که ضحاک که تجسم نیروی شر است در اساتیر ایرانی، موجودی عجیب الخلقه است که دارای سه پوزه و سه کله و شش چشم است .» (همان، صص۱۹۵-۶)
رستم از آن هنگام که تیر را در چله‌ی کمان نهاده و به چشمان اسفندیار نشان گرفت، از سعادت دو جهان دست شسته و ناکامی و رنج و عذاب را به جان خرید .چه، سیمرغ به گفته بود که کشنده ‌اسفندیار در آن جهان روی سعادت را نخواهد دید. اوج دلیری و شهامت رستم در اینجاست که برای حفظ شرف و آزادگی خود، بهایی این گونه سنگین پرداخت.
او در میان گیرودار دردناک و سرگردانی و پریشان خاطری، سرانجام امانتی را که حماسه از آغاز برداشت و نهاده بود به انجام می‌رساند. آنچه برای او اصل است و عمری را بر سر آن نها ده، به خوبی پاس داشته و به مقصود رسانده است .برای مردان بزرگی چون او، بند و خواری، چه بسا دشوارتر از مرگ و شکنجه‌ی ابدی است.
چنین گفت سیمرغ کز راه مهر/ بگویم کنون با تو را ز سپهر
 که هر کس که او خون اسفندیار/ بریزد ورا بشگرد روزگار
همان نیز تا زنده باشد به رنج/ رهایی نیاید نماندش گنج
بدین گیتیش شوربختی بود/ وگر بگذرد رنج و سختی بود
شگفتی نمایم هم امشب ترا/ ببندم ز گفتار بد لب ترا
برو رخش رخشنده را بر نشین/ یکی خنجر آبگون به گزین
چو بشنید رستم میان را ببست / وزآن جایگه رخش را بر نشست
به سیمرغ گفت ای گزین جهان / چه خواهد برین مرگ ما ناگهان
 جهان یادگار است و ما رفتنی / به گیتی نماند به جز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست / مرا نام باید که تن مرگ راست
 (ج۶ ، صص ۲۹۸-۲۹۷)
فهرست منابع
۱- اسلامی ندوشن، محمد علی، ۲۵۳۶ ،« داستان داستان ها »، انتشارات توس چاپ دوم.
۲- الیاده ،میرچا،۱۳۶۵،« مقدمه‌ای برفلسفه ای از تاریخ (استوره بازگشت تاریخ)»، ترجمه ‌ی بهمن سرکاراتی، انتشارات نیما، چاپ اول.
۳- بهار، مهرداد ، ۱۳۷۳ ، «جستاری چند در فرهنگ ایران» انتشارات فکر روز، چاپ اول .
۴- پورخالقی چترودی ،مهدخت۱۳۸۱، ، « درخت شاهنامه» انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول. ۵- حمیدیان، سعید، ۱۳۸۳ ، « درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی» ، انتشارات ناهید، چاپ دوم .
۶- دادگی، فرنبغ ، ۱۳۶۸ ، «بندهش هندی»، مترجم رقیه بهزادی ، مؤسسه‌ی مطالعات و تحقیقات فرهنگی .
۷- رحیمی ،مصطفی، ۱۳۶۹ ، « تراژدی قدرت در شاهنامه»، انتشارات نیلوفر، چاپ اول .
۸- رضی ،هاشم، ۱۳۷۱ ، « آیین مهر،( میترائیسم )»،انتشارات  بهجت ،چاپ اول .
۹- سرّامی ،قدمعلی ، ۱۳۸۳ ،«از رنگ گل تا رنج خار»، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم.
۱۰- عبادیان، محمود ، ۱۳۶۹ ،« فردوسی و سنت و نوآوری در حماسه سرای»، انتشارات کهر، الیگودرز، چاپ اول .
 ۱۱- کزازی ،میرجلال‌الدین ، ۱۳۷۹ ، «نامه باستان»، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها( سمت) ، چاپ اول .
۱۲- کزازی ،میرجلال‌الدین،۱۳۷۶ « رویا ،حماسه ،استوره» ،تهران ،نشر مرکز، چاپ دوم.
۱۳-  کوروجی کویاجی، جهانگیر، ۱۳۷۱ ،« پژوهشی در شاهنامه»، گزارش و ویرایش جلیل دوستخواه ،نشر زنده‌رود، چاپ اول .
۱۴- مختاری، محمد، ۱۳۷۹ ،« حماسه در رمز و راز ملی»، انتشارات توس، چاپ دوم.
۱۵- مرتضوی ،منوچهر، ۱۳۶۹ ،« فردوسی و شاهنامه»، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ،چاپ اول.
۱۶- مقدم ،محمد ، ۱۳۸۰ ،«جستاری درباره ی مهر و ناهید»،  انتشارات هیرمند.
۱۷- واحددوست، مهوش، ۱۳۷۹ ،« ر نهادینه های اساتیری»، انتشارات سروش، چاپ اول.

تارنمای امرداد - گروه شاهنامه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر