۲۶ تیر ۱۳۹۷

تضاد تجدد و سنّت و تشدید بحران

- درایران و کشورهای اسلامی برخورد با تجدد فقط در ظواهر صورت گرفته است.
- محمّدرضاشاه در دهه‌ی شصت میلادی در رابطه با دشواری دانشجویان کنفدراسیونی با کارشناسان مشورت کرده بود تا از آنها نه تنها در جهت صنعتی شدن مملکت استفاده شود، بلکه آنها دریابند که حرکت کشور درجهت همان هدفی است که آنها خواستار آنند.
- برخی کلام بحران و از همه بدتر تشدید بحران را دوست ندارند زیرا آن را به صورت فشار بیشتر و هزینه‌های بیشتر مردم تلّقی می‌­کنند.
- شما می‌­توانید ماکیاولی را  کسی بدانید که قواعد خودکامگی را می‌­شمارد و یا فیلسوفی که عواقب دیکتاتوری را به نمایش می‌­گذارد.
طرفداران تجدد می­‌بایستی در دوجبهه مبارزه بکنند. یکی تفهیم تجدد به مردم؛ دیگر، به مردمی که در شکل­‌گیری تجدد حضور نداشته‌­اند و با مفاهیم آن مانند «خودمختاری»، کثرت و فردیت هیچ آشنایی ندارند
کیهان لندن، نصرت واحدی – بطور کلّی برخورد تجدد با نظم و ساختارهای جامعه که همه برآمده از سنّت­‌ها و ارزش‌­ها، و آداب و رسوم زندگی مردم هستند برخوردی عمیق و مناقشه‌ساز است.
دکتر نصرت واحدی
متأسفانه در ایران و کشورهای اسلامی این برخورد نه با خودِ تجدد، بلکه با ظواهر آن صورت گرفته است. مسئله‌ای که درگیری نیروهای ضد تجدد را چندبُعدی ساخت تا جایی ­که راه پیشرفت را بر جامعه به کلّی مسدود ساخت زیرا طرفداران تجدد می­‌بایستی در دوجبهه مبارزه بکنند. یکی تفهیم تجدد به مردم، آن­ هم مردمی که در شکل­‌گیری تجدد نه تنها مستقیم حضور نداشته‌­اند بلکه مفاهیمی را هم که تجدد برای نفوذ به جامعه ساخته است چون «خودمختاری»، کثرت و فردیت به درستی و الزامات آنها را به راستی نمی‌­شناسند.
این دو مطلب می‌­تواند با بازگویی وقایعی از دوران محّمدرضاشاه فقید روشن گردد.
در اواخر دهه‌­یِ چهل خورشیدی در ایران تعداد دانشجویان دانشگاه‌­ها به شدّت رو به افزایش گذاشت. به ویژه به دلیل مددهای اجتماعی دولت (ایجاد کوی دانشگاه با خوابگاه‌­های مناسب، ناهارخوری، درمانگاه برای دانشجویان) خانواده­‌های کم‌درآمد نیز توانستند دخترهایشان را به دانشگاه‌­های کشور بفرستند. غالب این دختران شهرستانی بودند و یا از مدارس ایلی به دانشگاه راه یافته بودند. مدرسه ایلی، مدرسه‌­ای سیّار زیرِ چادری بزرگ، که به ابتکار زنده‌یاد محمّد بهمن بیگی (ازایل قشقایی) و تشویق شادروان دکتر محمد باهری معاون کلّ وزارت دربار و پشتیبانی مالی آن وزارتخانه به وجود آمده بود. به زودی کارهای این مدرسه با موفقیت همراه شد زیرا کودکان همین چوپانان ایلی نائل به تحصیلات عالیه شدند و صاحب مقام و منزلتی در کشور گردیدند.
در تهران بیمارستان ویژه‌­ای به نام «نجات» برای بیماری‌­های مقاربتی بنا شد که بسیار مجهز و در نوع خودش کامل بود. شاید اوایل دهه­‌یِ پنجاه به دلیلی مدّتی این بیمارستان تعطیل شد. به این علّت که تعداد مراجعه‌کنندگان دختر دانشجو به درمانگاه دانشگاه تهران ناگهان افزایش یافت. اینها بیماری مقاربتی داشتند.
معاون وقت دانشجویی دانشگاه که خودش نیز پزشکِ زنان بود از این مسئله آگاه گردید. با تحقیقاتی که صورت گرفت حدس­‌هایی زده شد که بدون وجود مدرکی نمی‌­شد آن را به دستگاه دولت خبر داد. تصمیم گرفته شد معاونت دانشگاه با دو نفر از اداره پلیس و امنیت بطور مخفیانه به «شهرنو» بروند. این مأموریت نشان داد که برخی از دختران دانشجو شاید بیشتر شهرستانی، به این محل رفت و آمد دارند.
در آن زمان معاون دانشجویی دانشگاه وکیل مجلس شورای ملّی نیز بود. در کمیسیون بودجه‌­یِ مجلس شورای ملّی که درآن بودج‌ه­یِ وزارت بهداری مطرح شده بود، او این موضوع را گزارش داد و از وزیر بهداری خواست چاره‌جویی کند. وزیر بهداری خندید و گفت: نگاه کنید مقام معاونت دانشجویی به شهرنو هم می‌­رود!
این ماجرا که به دلایل مذهبی مسکوت ماند دارای دو بُعد انتقادی است:
۱.مردم هنوز به ژرفای معنی آزادی و مدرنیته آگاه نبودند و به گفته بختیاری­‌ها: «اگر نخوردیم نان گندم، اما دیدُم دست مردم»!
یعنی آنها تجدد و آزادی را با بی‌­بند و باری عوضی گرفته بودند. آخر تجدد به مینی‌ژوپ پوشیدن نیست، بلکه تجدد با انتخاب مقصودی خردگرا، راسیونال، و تصمیمی اکثریت‌پسند و حکمی متکی به عقل با ضمانتی تجربی رابطه‌­ای تنگاتنگ دارد.
۲.نهادهای مدرن مملکت اگر ظرفیت برخورد با اینگونه انحرافات را ندارند که در ذات، عبور از یک سطح زندگی اجتماعی به سطح بالاتری (پیشرفته‌تری) است، الزاما می‌­بایستی ظرفیت دفاعی خود را گسترش دهند. چنین خودنگری selfobseration درپاسخ وزیر بهداری دیده نمی‌­شود. مسکوت گذاشتن دشواری­‌های برآمده از برخورد مدرنیته با ساختارهای سنّتی نشانه‌­یِ ناتوانی سیستم سیاسی در کار مراجعه به خود است (قدرت تصمیم‌­گیری ندارد). اما دشواری­‌هایی را که سیستم (مدرنیته) خودش نتواند حّل بکند همیشه دیگران، اراده‌­ای بیگانه، که در این جا سنّت است،  حلّ خواهد کرد.
صرف نظر از این نکات سیاسی، زنده‌یاد امیرعباس هویدا در امر شهری کردن مملکت با همین دشواری روبرو بود. زیرا بادیه‌نشینان هنگامی ­که شهرنشین می­‌شوند تنها گرفتاری اجتماعی به وجود نمی‌­آورند، بلکه مسئله روانشناسی نیز به آن افزوده می‌­شود. مسئله‌ای­ که دانشجویان دختر شهرستانی در تهران نیز مضافا داشته‌­اند. اینجا روانکاوی سخت مورد پرسش است. در دوران هویدادر ایران به ندرت روانشناس وجود داشت.
غالبا جوانانی که برای نخستین بار خانواده را ترک می‌­کنند و به اروپا یا امریکا برای ادامه تحصیل می‌­روند ندانسته گرفتاری روانی نیز پیدا می‌­کنند. این گرفتاری همیشه توأم با انحرافات اخلاقی نیز هست. شاید در فرصت دیگری مطلب مقاله همین موضوع در کشور آلمان باشد که مقامات کنسولگری را سخت به زحمت انداخته بود.
دشواری روانی جوانان را ولایت فقیه با قانون صیغه حلّ کرده است. ولی این کلاه شرعی نه پیشرفت بلکه یک درماندگی است.
به هر حال در دوران پهلوی برخورد نهادهای مدرن با ساختارهای باقی‌مانده از حاکمیت ارباب و رعیتی از یک­سو و سلطه­‌یِ نابخردانه و بنیادگرای دینی از سوی دیگر مدام در حال مبارزه بودند. اما جامعه فاقد تحلیلگرانِ اجتماعی بود که بتوانند مسائل ناشی از برخورد تجدد با سنّت بطور عام (یعنی هر دو سلطه چندصد ساله تاریخی) را به درستی درک کنند و با تجزیه و تحلیل مشخصی نهادهای مدرن (به ویژه دولت و اقتصاد) را مجهز به خصوصیاتی بکنند که نیروهایی که در اثر پویایی جامعه آزاد می‌­شوند در جهت پیشرفت کشور قرار بگیرند، تا بجای تخریب سبب آبادانی مملکت بشوند.
این کار هنری است که سیاستمداران غربی بارها و بارها در موارد خطیر از خود نشان داده‌­اند.
محمّدرضاشاه چنین فکری را درسال ۱۹۶۴ داشت و با چند نفری (هوشنگ منتصری، اسدالله علم و شاید رسول پرویزی) نیز در رابطه با دشواری دانشجویان کنفدراسیونی صحبت کرده بود تا از آنها نه تنها در جهت صنعتی شدن مملکت استفاده شود، بلکه با این کار آنها دریابند که حرکت کشور درجهت همان هدفی است که آن­ها خواستار آنند. فکری که سبب ایجاد دانشگاه صنعتی آریامهر شد (این دانشگاه مهم و مدرن پس از انقلاب اسلامی به «دانشگاه صنعتی شریف» برگرفته از نام مجید شریف‌واقفی از رهبران سازمان مجاهدین خلق تغییر نام داد. شریف‌واقفی در اختلافات درونی این سازمان بر سر «کمونیسم» و «اسلام» قتل رسید.)
متأسفانه سردمداران آن روزگار اجرای چنین نظریه­ای را به دست کسانی سپردند که تحلیلگر سیاسی نبودند. دکتر محمدّ مجتهدی معلم خوبی بود ولی تحلیلگر سیاسی نبود.
به او گفته بودند افراد تحصیلکرده درجه یک را حتی اگر از نظر سیاسی مغضوبند به کار در این دانشگاه دعوت کن و از هیچ نهادی در مملکت ترسی نداشته باش.
اما منظور از ایجاد دانشگاه صنعتی آریامهر هنگامی تأمین می‌­شد که در کنار مقام نیابت تولیت دانشگاه گروهی جامعه‌شناس و روانشناس دانا به مسئله، به نام گروه مشاورین قرار می‌­گرفتند (بجای هیئت امناء که حضورش فقط صوری بود). چرا که در این صورت جمع استادان ضدسامانه سیاسی با این کار در کنار دانشجویانی قرار می‌گرفت که در دوران بلوغ  ذاتا ضد هرگونه محدودیت و قید و شرطی هستند (قوّه‌ای­ که برای نوسازی جامعه ضروری است). این ترکیب بالقوه نطفه شورش است. از این ­رو می‌­بایستی گروه کارشناسان (در رابطه با منظور از ایجاد دانشگاه) این دو نیروی آزاد شده از پویایی جامعه را سازماندهی می‌­کرد و این سازمان را به دستگاه‌­های اقتصادی و صنعتی مملکت متصل می­‌ساخت تا قوای اینان به پیشرفت مملکت تبدیل می‌­گشت. این سازماندهی با ایجاد کارگاه­‌ها و سمینارهای مختلف ممکن می­‌شد که در آن دانشجویان با کمک اساتیدشان ایده‌­های جدیدی را به صورت یک ساخته‌ی ماّدی ارائه می‌­دادند و به بهترین آنها جایزه داده می‌­شد.
زنده‌یاد هویدا در جهت اتصال دانشگاه به صنایع کوشش‌­هایی کرد که به دلایلی که از حوصله این مقاله خارج است بی­‌نتیجه ماند. نگارنده کوشش زیادی کرد (هویدا این کوشش را تا اندازه‌­ای پشتیبانی می‌­کرد) تا در دانشگاه، موشکی برای هواشناسی به مدد دانشجویان ساخته شود. این کوشش تبدیل به ایده موشک‌­سازی برای ارتش شد که عاقبتی نداشت زیرا روس‌­ها سخت مخالف این کار بودند.
در کنار این تلاش­‌ها که همه بی‌­برنامه صورت می‌گرفت، دانشجویان در دانشگاه نمازخانه به وجود آوردند! (نخست محرمانه و سپس با اجازه‌ی هیئت امناء!) و خود را سازمان دادند و این سازمان را با دستگاه آخوندی متصل نمودند تا مدرنیته را به زیر بکشند.
با کمال تعجب بایستی گفت از وقایع گذشته پندی برای حلّ مسائل امروزی گرفته نشده است. چرا که امروز که فرآیندهای سیاسی جهت دیگری به خود گرفته (تلاش تجدد برای بازپس گرفتن مواضع خود) و سازماندهی نیروهای آزادیخواه به بند کشیده شده ضرورت روزگار است، کسی فکری برای این کار ارائه نمی‌­دهد.
به ویژه بحران همه‌جانبه‌ی مملکت که ناشی از ناتوانی دولت در حلّ دشواری‌های کشور و عدم تشخیص اولویت‌هاست، مردم را عاصی کرده و به خیابان کشیده است. این سیل خیابانی قوانین خودش را دارد و مهار آن دیگر در اقتدار ولایت فقیه نیست. سقوط متمدنانه این سامانه سیاسی– دینی تنها با تشدید بحران و سازماندهی آن ممکن می‌­شود.
برخی کلام بحران و از همه بدتر تشدید بحران را دوست ندارند زیرا آن را به صورت فشار بیشتر و هزینه‌­های بیشتر مردم تلّقی می‌­کنند. البته هر کسی بر اساس دانایی‌­ها و پیشداور‌‌ی‌­های خود واژ‌ه‌­ها را بسته‌­بندی می‌­کند. شما می‌توانید ماکیاولی را  کسی بدانید که قواعد خودکامگی را می‌­شمارد و یا یک فیلسوفی که عواقب دیکتاتوری را به نمایش می‌­گذارد. بد و خوب، نیکی و پلیدی در طبیعت وجود ندارد. این انسان است که این صفات را می‌­سازد.
تشدید بحران را شما می­‌توانید با ایجاد زدو خورد در میدان ژاله به وجود بیاورید که مسبب سقوط سلطنت مشروطه نشد.
اما همین «الله‌ و اکبرگویان»، رژیم را مجبور ساختند تا تصمیم بگیرد برای رسیدگی به فساد کمیسیونی را به ریاست حسین فردوست تشکیل دهد. این تصمیم، سبب سقوط رژیم مشروطه شد.  چرای این موضوع بسیار روشن است.
ملاحظه می‌­فرمایید که تشدید بحران چه معناهایی می‌­تواند داشته باشد که در پیشداوری‌­ها هرگز نمی‌تواند تظاهریابد.

مونیخ / آلمان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر