۳ مرداد ۱۳۹۷

کدام یک مبتذل است: موسیقی سوسن و جواد یساری یا امضای نامه‌ی لابی جمهوری اسلامی؟

- دانشگاه‌های رسوای ایالات متحده به جای دادن بورس دانشگاهی به مائده هژبری و شاپرک شجری‌زاده به بوق‌های تبلیغاتی جمهوری اسلامی مثل حسین درخشان بورس مطالعاتی می‌دهند تا برای ناسزاگویی به غرب و ماله‌کشی جنایات جمهوری اسلامی فرصت و تریبون کافی داشته باشند.
- امروز جواد یساری و سوسن و آغاسی و فردین و ملک مطیعی سربلندترند یا امضاکنندگان نامه‌ی لابی جمهوری اسلامی؟
- از دستاوردهای بسیار با اهمیت جمهوری اسلامی آن بود که ردای استادی دانشگاه در ایران را به قامت حسین‌الله کرم، زیباکلام، محسن رضایی، سعید مرتضوی و هزاران روحانی و سپاهی و بسیجی دیگر پوشاند. در خارج کشور نیز همین ابتذال در حوزه‌ی دانشگاه دنبال شده و استادی دانشگاه به تبلیغاتچی‌های جمهوری اسلامی واگذار شده است.
از دستاوردهای بسیار با اهمیت جمهوری اسلامی آن است که استادی دانشگاه در ایران را به ابتذال کشاند و در خارج کشور نیز همین ابتذال در حوزه‌ی دانشگاه دنبال شده و استادی دانشگاه در حوزه‌های ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی و خاورمیانه‌شناسی به تبلیغاتچی‌های جمهوری اسلامی واگذار شده است
کیهان لندن، مجید محمدی – در آستانه‌ی سخنرانی مایک پمپئو وزیر خارجه‌ی ایالات متحده نامه‌ای از سوی لابی جمهوری اسلامی و با هزینه‌ی این لابی (که بعد از حضور اعضای این لابی در کنار تیم ظریف در مذاکرات هسته‌ای ژنو شکی برای تامین آن از سوی جمهوری اسلامی باقی نمانده) خطاب به پمپئو در روزنامه‌ی لس‌آنجلس تایمز منتشر شد. در این نوشته به محتوای این بیانیه که تکرار همیشگی تبلیغات سیاسی مزورانه و فریبکارانه‌ی جمهوری اسلامی و چپگرایان و اسلامگرایان همراه آن است نمی‌پردازم. به آن دسته از کارچاق کن‌ها و کارگزاران جمهوری اسلامی نیز که نامشان در این لیست وجود دارد کاری ندارم چون دارند بر اساس سفارش کاری که از تهران برای آنها آمده عمل می‌کنند. بحث من در مورد دسته‌ای از استادان ضد امپریالیست و ضد صهیونیست دانشگاه در ایالات متحده است که این بیانیه را امضا کرده‌اند.
ننگ امضای چنین نامه‌هایی برای همیشه بر دامان آنها خواهد ماند چون آنها در کنار این گونه بیانیه‌ها ادعاهای آسمان‌خراشانه‌ای در باب عدالت و صلح و معنویت و حقوق بشر داشته و دارند که با همراهی با لابی ظریف و روحانی در ایالات متحده نمی‌خواند.
جمهوری اسلامی، دولت برگزیده
همه‌ی نوشته‌های اساتیدی که این بیانیه را امضا کرده‌اند نشان می دهد قرائتی از جمهوری اسلامی (ولایت فقیه انتخابی، وظیفه داشتن دولت در تبلیغات اسلامی و اجرای شریعت، مهندسی فرهنگی و سانسور اموری که اینها غیراخلاقی می‌دانند) دولت برگزیده‌ی آنهاست و عناوینی مثل اصلاح‌طلب و میانه‌رو و پیشگام برای آنها داستان کچل و زلفعلی است. آنها از یک سو منتقد دولت‌های لیبرال دمکرات غربی هستند، خواه بر اساس عدم پذیرش آزادی‌های فردی و به ویژه آزادی‌های زنان و همجنسگرایان، و خواه بر اساس دیدگاه‌های سوسیالیستی که به جای دولت‌های کوبا و ونزوئلا و نیکاراگوا و روسیه، ایالات متحده و اروپا (دمکراسی‌های غربی) را دشمنان بشریت تلقی و معرفی می‌کنند. دیگر رویشان هم نمی‌شود که به سراغ مدل کره شمالی یا مائو و استالین بروند. در نتیجه آنها می‌مانند و جمهوری اسلامی برای ایران.
اینها ممکن است انتقاداتی به خامنه‌ای و سپاه (برای برخورد با خودشان و امتیازات و منافع‌شان) داشته باشند اما در هیچیک از نوشته‌ها و بیان‌شان نوع دولت مورد نظر خود برای ایران را که ذره‌ای با همین اسلام سیاسی «عصر طلایی» خمینی (اسلام سیاسی و هویتگرایی دینی) فاصله داشته باشد عرضه نکرده‌اند. همه‌ی چارچوب‌ها و ملاک‌هایی که می دهند در نهایت از دلش جمهوری اسلامی (به یکی از قرائت‌های موجود در همین جمهوری اسلامی) بیرون می‌آید. سکولاریسم دمکراتیکی نیز که اخیرا مورد تایید قرار می‌دهند شیر بی یال و دم و اشکم است چون با مغالطه‌ی «رسیدن از جامعه‌ی دینی به حکومت دینی» در نهایت به همین جمهوری اسلامی می‌رسند. اینها هیچ چشم‌اندازی برای ایران ندارند و یک حکومت دینی‌ (اسلامی) با رهبری فردی مثل خاتمی یا حسن خمینی می‌خواهند (ولایت فقیه از جنس خمینی: آدم خودشان را در راس حکومت می‌خواهند). عمر هاشمی رفسنجانی برای رهبری مورد نظر آنان کفاف نداد و او را در استخر به سرای باقی شتاباندند. برای شناخت مدل سیاسی اینها برای ایران به آنچه می‌گویند صرفا توجه نکنید؛ ببینید چه چیزهایی را نمی‌گویند.
بازتعریف ابتذال
از دستاوردهای بسیار با اهمیت جمهوری اسلامی آن است که ردای استادی دانشگاه در ایران را به قامت حسین الله کرم، زیباکلام، محسن رضایی، سعید مرتضوی و هزاران روحانی و سپاهی و بسیجی دیگر پوشاند. در خارج کشور نیز همین ابتذال در حوزه‌ی دانشگاه دنبال شده است و استادی دانشگاه در حوزه‌های ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی و خاورمیانه‌شناسی به تبلیغاتچی‌های جمهوری اسلامی واگذار شده است. تبلیغاتچی‌های اسلامگرا، سوسیالیست و ضد امپریالیستی که بیانیه‌های لابی جمهوری اسلامی را امضا می‌کنند روزی آهنگ‌های جواد یساری و سوسن و فیلم‌های فردین و ملک مطیعی را مبتذل معرفی می‌کردند و برای همین موضوعات بسیار ساده و عادی مثل حضور زنان در کنار دریا یا اختلاط زنان و مردان در رستوران و کافه تریا علیه رژیم پهلوی به خیابان آمدند. همه‌ی اساتیدی که این نامه‌ی ننگ‌آمیز را امضا کرده‌اند (فرزندان آنها نخودی داستان هستند) در دوره‌ای عضو سازمان‌های اسلامی و کمونیستی بودند و فرهنگ عمومی مردم ایران را مبتذل معرفی می‌کردند. امروز جواد یساری و سوسن و آغاسی و فردین و ملک مطیعی سربلندترند یا امضاکنندگان نامه‌ی لابی جمهوری اسلامی؟
امروز باید رفتار این اساتید را که آثارشان با منابع عمومی در ایران (با کمک وزارت ارشاد و بدون منتظر ماندن در صف سانسور) منتشر شده با کسانی مقایسه کرد که با دستمزد کارگری، چند تومانی برای موسیقی مورد علاقه‌ی خود می‌پرداختند و در خلوت تنهایی از آن لذت می‌بردند. پس از چهار دهه می‌توان پرسید که استفاده از آهنگ‌ها و فیلم‌های مورد توجه مردم کوچه و بازار مبتذل بود (که همین دیدگاه به آتش زدن سینماها در ایران و کشتار حدود چهارصد نفر در سینما رکس آبادان انجامید) یا امضا کردن بیانیه‌ی لابی جمهوری اسلامی برای سرازیر شدن درآمدهای نفتی بیشتر به جیب قاسم سلیمانی برای سلاخی کودکان و زنان سوری‌، موشک‌پرانی حوثی‌ها و در نتیجه حملات هوایی عربستان. ببینید آیا هیچیک از این اساتید دانشگاه تا کنون سخنی در نقد رفتارهای بسیج و سپاه پاسداران و مداخله در سوریه و لبنان و یمن به زبان آورده‌اند یا خیر. اما کوهی از ادبیات روشنفکران مذهبی و سوسیالیست علیه هنر کوچه و بازاری که هیچ باری هم بر دولت آن روز نداشت، وجود دارد.
معنویت و عدالت و اخلاقی که با جمهوری اسلامی متحقق شد
اینها به همین دلیل ساده که جمهوری اسلامی شعارهای ضد امریکایی و ضد اسرائیلی می‌دهد یا کنسرت‌های «جوانان خوشگذران» را تعطیل می کند یا افراد را به خاطر گرفتن دست همدیگر در خیابان بازداشت یا نوشیدن مشروب مجازات می‌کند با همه‌ی وجود برای حفظ نظام دینی موجود در ایران تلاش می‌کنند. اینها ممکن است با برخی سیاست‌های جمهوری اسلامی مخالف باشند اما دلبسته‌ی مبانی جمهوری اسلامی هستند. کسانی مثل محسن کدیور و برادران صدری و حمید دهباشی که به جای ایران ایالات متحده را جامعه‌ای پلیسی می‌دانند و با اسرائیل دشمنی جوهری دارند و نمی‌توانند همجنسگرایی و روابط آزاد میان افراد و آزادی‌های زنان را تحمل کنند برای حفظ نظام دینمدار خود به جمع امضاکنندگان بیانیه‌های لابی جمهوری اسلامی می‌پیوندند. مگر ممکن است برادران صدری که خانه‌شان مهمانسرای محمد خاتمی است ندانند که وی همجنسگرایان را مستحق اعدام می‌داند؟ حمید دباشی که اگر یک فلسطینی دستش در چاقو زدن به سربازان اسرائیلی زخمی شود اسرائیل را نژاد‌پرست معرفی می‌کند در برابر کشته شدن ده‌ها ایرانی در دی ۹۶ سکوت پیشه کرد.
نکته‌‌ی جالب توجه اینجاست که این گروه برای حفظ دینی و ضد یهودی و ضد آمریکایی بودن حکومت از منظر خود (در کنار منافعی که در جمهوری اسلامی دارند و هنوز دارند از رانت آنها برخوردار می‌شوند) حاضرند خفت و خواری همراهی با رجاله‌ها و کارچاق کن‌های جمهوری اسلامی را پذیرا شوند. این چه دین و اخلاق و عدالت اجتماعی و مبارزه‌ی ضد بیگانه است که با همراهی با لابی جمهوری اسلامی و همراهی با چپ امریکایی و اروپایی (رفاقت «جان» و «جواد» به قول علی لاریجانی) باید حفظ شود؟ آنها در یک دوره لابی اسرائیل را صرفا به دلیل لابیگری محکوم می‌کردند امروز خود به ابزارهای لابی جمهوری اسلامی تبدیل شده‌اند. کسانی که در ظاهر آرمان‌های بلندی مثل عدالت و آزادی را دنبال می‌کرده‌اند و ادعای نظریه‌پردازی و استادی دانشگاه دارند امروز همپای پادوهای دروغگویان و دست‌بوسانی مثل ظریف و روحانی قرار می‌گیرند. کار سیاست و منافع تا کجا می‌تواند افراد را به حقارت و ابتذال بکشاند.
سرنوشت آرمان سوسیالیستی و اسلامگرایانه
اساتید دانشگاهی که بجای قرار گرفتن در کنار کودکان پابرهنه‌ی درود و ازنا و قهدریجان در کنار گربه‌های چاق سپاه و وزارت خارجه قرار می‌گیرند نشان می‌دهند شایستگی آن عناوین را ندارند و آن دانشگاه‌هایی هم که آنها را استخدام کرده‌اند چگونه مراکزی هستند. متاسفانه تریبون رسانه‌های دولتی فارسی‌زبان که با مالیات شهروندان اروپایی و امریکایی اداره می‌شود (صدای امریکا، رادیو فردا و بی‌بی‌سی فارسی) عمدتا در اختیار همین تبلیغاتچی‌ها بدون حتی یک سوال سخت در مورد گرایش‌های خود آنهاست. مصاحبه‌کنندگانی مثل ستاره درخشش مثل چوب در برابر محسن کدیور  می‌نشینند گویی خدایی از آسمان فرود آمده است. گرایش چپ در دانشگاه‌های امریکا که افراد را بر اساس تنفر از سرمایه‌داری و اسرائیل و وفاداری به هویتگرایی و منزه‌طلبی سیاسی (فقط برای عدم انتقاد از چپ) استخدام می‌کند در نهایت به جایی می‌رسد که بورس دانشگاهی خود را به جای دادن به زنانی مثل مائده هژبری یا شاپرک شجری‌زاده به بوق‌های تبلیغاتی‌ای مثل حسین درخشان می‌دهند. لابیگری برای نظام توتالیتر سرنوشت همه‌ی اسلامگرایان شبه‌سوسیالیستی بوده که چهار دهه است هنوز نتوانسته‌اند خود را از کابوس تنفر از ملت یهود، تمدن غربی، آزادی‌های فردی، و شادی و موسیقی برهانند. قبل از اینها نیز فهرستی طولانی از چپگرایانی وجود دارد که به آستان قذافی و صدام و بشار اسد و کاسترو برای دست‌بوسی مشرف می شدند.
رانتخواری ابدی
نکته‌ی دیگر، رانت‌ها و امتیازات این دسته از افراد است. آنها وقتی در ایران بودند از رانت مدیریت و اتومبیل دولتی و عضویت در شوراهای مختلف حکومتی و دلارهای دولتی برای سفرهای خارجی (دو نمونه‌ی جالب آن محسن کدیور و عبدالکریم سروش) برخوردار بودند و وقتی نیز بر اثر رقابت‌های سیاسی (و نه دفاع از حقوق عمومی و حقوق بشر) تحت فشار قرار گرفته و به دامن «تمدن غیراخلاقی و فاسد» غربی پناه می‌آورند دوباره به دلیل داشتن ارتباط با حکومت توتالیتر (دسترسی به قداره‌بندان و فاشیست‌های داخلی) مورد توجه دشمنان چپگرای ایالات متحده در مراکز آموزشی قرار می‌گیرند. نگاه کنید به پست‌های دانشگاهی که به ایران و اسلام اختصاص یافته است. اکثر این پست‌ها در یک نظام فاسد روابطی و سفارشی (مثلا با سفارش عرفایی مثل سید حسین نصر) به چه کسانی داده شده است؟
مخالفت اینها با برخی از روحانیون شیعه نیز بر سر آزادی و عدالت نبوده و نیست. بر سر مغازه‌های دو نبش دین و ایدئولوژی در یک جامعه‌ی دین‌زده است. طبیعی است که روحانیون مغازه‌های خود را به اینها واگذار نمی‌کنند. این اساتید را باید در مقوله‌ی دینمداران و دینکاران نسبتا بازنده قرار داد که دارند تلاش می کنند مغازه‌های تازه‌ای با همکاری لابی جمهوری اسلامی باز کنند. فرایند «تقرب» اصلاح‌طلبان (اسلامگرا و چپ یا همان ارتجاع معروف سرخ و سیاه) صرفا در داخل کشور جاری نبوده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر