امیر طاهری – اینکه زندگی سیاسی سرشار از شگفتیهاست، چه بسا زبانزدی کهن باشد. با این حال، مواقعی هست که اتفاقات خیلی نامنتظرهای میافتد. آدم باید فراتر از حیرت را حس کند تا این اتفاقات را بفهمد.
برای نمونه میتوان به کمپین تازهای اشاره کرد که ایران را به عنوان یک «ملت ضد یهود» و رضاشاه بنیانگذار سلسله پهلوی را به عنوان «شاگرد هیتلر» معرفی میکند.
ملاهای حاکم برای توجیه عقاید یهودستیزانهی خود که از راه اظهارات ضد اسراییلی ابراز میشود ادعا میکنند که ادامهدهندهی یک سنت ملی قدیمی هستند.
آنها برای تایید ادعای خود این سنت را تا رضاشاه امتداد میدهند؛ فردی که بنیانگذار سلسه پهلوی بود و خیلی از ایرانیان او را به عنوان رهبری که پس از سدهها، زوال ایران را متوقف کرد، مورد توجه قرار میدهند.
در جنبش مردمی دیماه ۹۶ یکی از عمومیترین شعارها «رضاشاه روحت شاد» بود.
بلافاصله بعد از آن شعارها کشف بقایای مومیاییای که به نظر میرسید مومیایی رضاشاه باشد لایهی دیگری از رمز و راز را به موضوع اضافه کرد؛ چرا که اتفاقا همزمان بود با سالگرد تاجگذاری رضاشاه به عنوان بنیانگذار سلسله پهلوی!
بنابراین برای پیروان خمینی، رضاشاه همان فردی است که باید به او حمله کرد. به همین دلیل خبرگزاری فارس که به وسیله سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی اداره میشود، در مقالهای مفصل به آنچه اقدامات ناشایست رضاشاه میخواند پرداخت که از جمله میدان دادن به «آریاگراییِ» تحت نفوذ «نازی» بود!
روزنامه کیهان حکومتی که گفته میشود بازگو کننده نظرات آیتالله علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی است نیز مقالاتی با طرح اتهامات مشابه را منتشر کرده است.
درونمایه مشابهی نیز به وسیله لابیکنندگان برای جمهوری اسلامی در ایالات متحده و اروپا انتخاب شده است. آنها معمولا مقالهای از محمدعلی رامین مرشد نظریهپرداز محمود احمدینژاد رئیس جمهور پیشین جمهوری اسلامی ایران را به عنوان منبع استفاده میکنند.
تمام این موارد تعجبآور نیستند. رضاشاه و ارتقای میهندوستی که وی انجام داد، نقطهی مقابل خمینی و نفرت نیمهپنهان وی از ایران است.
آنچه مایه تعجب است این است که اتهاماتی که خمینیگراها متوجه رضاشاه کردهاند، در حال حاضر به وسیله حامیان سرشناس اسراییل در ایالات متحده و اروپا تکرار میشوند.
این افراد که از روی همان کاغذی روخوانی میکنند که مخالفان خمینیگرای رضاشاه نیز میخوانند، بخشی از اتهامات خود را بر این اساس مطرح میکنند که ایرانیان آنتیسمیت (یهودستیز و ضدنژاد سامی) هستند و این اتهام را بر اساس این ادعا که در دوران رضاشاه، تحت تاثیر نازیها، ایران نام خود را از «پرشیا» به «ایران» تغییر داد عنوان میکنند.
این ادعا در «کتاب امپراتوری و پنج شاه» با جزییات توضیح داده شده است. کتابی به قلم برنارد هنری لوی. لوی در دورانی که مارکسیست جوانی بود، مأمن ایدئولوژیک خود را در سوسیالدموکراسی و نسخه صهیونیستی آن که به وسیله شیمون پرز ارائه شده بود یافت. هنری لوی ادعا میکند که در سال ۱۹۵۳ رضا شاه، که گویا شاگرد هیتلر است، با صادر کردن حکمی دستور داده که نام قلمرو پادشاهی خود را تغییر دهد. با این حال، این فیلسوف ارجمند، جهل خود را نسبت به واقعیت تاریخی و موجودیت ایران به نمایش میگذارد.
در ابتدا باید گفت که رضاشاه مخترع نام «ایران» که وجه تسمیهی فلات بزرگی در آسیای غربی به مدت بیش از ۲۵ قرن بوده، نبوده است.
حجاریها و نقوش برجستهی ۲۵۰۰ ساله در نقاط مختلف کشور، امپراتوری هخامنشی را «ایران» یا «سرزمین آریاییها» معرفی میکنند. کتیبهی داریوش کبیر که بر سنگی حکاکی شده میگوید: «من داریوش هستم، شاه شاهان، آریایی (آریانی)، پسر آریایی (آریانی).» هرودت مورخ یونانی (متولد قرن پنجم قبل از میلاد) نیز ایرانیان را آریانی معرفی میکند. سایر مورخان غیرایرانی مانند تَسیتوس رومی (قرن دوم پس از میلاد) هم از او [هرودت] پیروی میکنند.
در دوران جدیدتر، فیلسوفان غربی یا جهانگردان در ایران، وقتی از ایران و آریاییها به صورت هممعنی صحبت میکردند؛ دقیقا میدانستند از چه سخن میگویند. دیپلمات فرانسوی، کُنتِ گوبینو (متولد ۱۸۱۶ میلادی)، که ایرانگردیِ مفصلی انجام داده بود، خیلی پیشتر از آنکه هیتلر، رضاشاه و هنری لِوی متولد شده باشند، دقیقا میدانست ایران کجا بوده و ایرانیان چه کسانی بودهاند. فیلسوف فرانسوی اِرنِست رِنان (متولد ۱۸۲۳ میلادی)، ایران را به صورت «یک روح آریایی» در «یک چارچوب سامی» میدید، که منظور او دین اسلام بود.
شاعر بزرگ ملی ایران، فردوسی (متولد ۹۳۵ پس از میلاد)، خود را شاعر حماسی ملت ایران و میراث آریاییاش میدانست.
او سروده است:
چو ایران نباشد تن من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
آگاهی به ایران و ایرانی بودن، مضمون سرودههای صدها شاعر بوده که به زبان پارسی مدرن مینوشتند؛ زبانی که یک زبان مشترک ارتباطی بین اقوام ایرانی در بیش از ۱۱۰۰ سال بوده است. خیلی از آنها در سرزمینهایی به دنیا آمده و در آنجا میزیستند که دیگر جزیی از ایران کنونی نیست و زبان مادری متفاوتی از خانوادهی زبانی ایرانی یا هندوایرانی داشتند؛ با این حال همگی خود را ایرانی میدانستند.
همانطور که ارنست رِنان نشان داده، مفهوم «آریانیسم» برای ایرانیان یک باور قومی یا نژادی نبوده است. آریانیسم نشاندهندهی یک هویت فرهنگی است که پیوستن به آن برای همگان آزاد است، بدون در نظر گرفتن سوابق قومی، قبیلهای، نژادی و مذهبی.
میتوان مطمئن بود که ایران ادعای داشتن انحصاری یک هویت آریایی تنها را نداشته است.
اکثریت قابل ملاحظهای از مردم در شمال هند نیز خود را آریایی میدانند و از طریق ارتباط زبانی و مذاهب آریایی باستانی (از جمله هندوییسم و دین زرتشتی)، با ایران پیوند دارند. در اوایل قرن بیستم، ملیگرایان ایرلندی نیز خود را آریایی تعریف میکردند، که نام «ایر» را برای جمهوری مستقلی که در قسمت جنوبی جزیرهی خود به وجود آورده بودند، انتخاب کردند.
اِچ جی وِلز، نویسندهی بریتانیایی، در کتاب «طرح کلی تاریخ» که در سال ۱۹۲۰ میلادی منتشر شده، از مردم آریایی سخن میگوید و منظورش ملتهای بسیاری هستند که به یکی از انواع بسیار متنوع از خانوادهی زبانهای هندو-ایرانی صحبت میکنند. بیانات وِلز، طنینانداز مطالب دو فرد دیگر است، ارنست رِنان (که در بالا از او نام برده شد) و ماکس مولر زبانشناس آلمانی که کتاب سال ۱۸۸۸ میلادیِ او، موضع ایرانیان را تاکید میکند که «آریانیسم» یک مفهوم فرهنگی و فلسفی است، نه نژادی.
پس «آریانیسم» ایرانی، هیچ ربطی به هیتلر و حزب نازیاش ندارد که اصطلاح «آریایی» را دزدیدند و سعی کردند از آن یک مفهوم نژادی بسازند که نهایتا ابزاری شد برای نسلکشی. «ناسیونالیستهای» آلمانی، مفهوم آریانیسم را در اواخر قرن نوزدهم پیدا کردند و به مرور زمان به عنوان یک جایگزین برای هویت قهرمانانهی توتنی (از نژاد قدیم آلمانی)، از آن استفاده نمودند. در واقع نازیها «آریانیسم» را از ایران و هند وارد کرده و آن را به صورت یک ایدئولوژی زشت درآوردند.
به جلو میرویم، و میرسیم به این ادعا که هیتلر الهامبخش رضاشاه بود! برنارد هنری لِوی در ادای این اتهام چرند و مضحک، تنها نیست.
نویسندهی آمریکایی کِنِت م. پولاک، یک پشتیبان دوآتشهی اسرائیل نیز در کتاب «معمای پارسی» خود که در سال ۲۰۰۴ میلادی منتشر شده، این اتهام را تکرار کرده است. ادعای مشابهی در کتاب اخیر بَری روبین و وُلفگانگ شوانیتز به نام «نازیها، اسلامیستها و تشکیل خاورمیانهی مدرن» نیز ارائه شده است.
این اتهام بر اساس سه ادعاست:
ادعای اول اینکه نازیهای آلمانی الهامبخش ناسیونالیسم ایرانی بودند. که ادعای پوچی است.
ناسیونالیستهای ایرانی، به مفهوم مدرن این اصطلاح، اولین بار به دور سید ضیاالدین طباطبایی گرد آمدند، خبرنگاری که در سال ۱۹۱۹، حلقه «عنعنات ملی» را به وجود آورد، خیلی پیشتر از آنکه هیتلر و حزب نازیاش وارد صحنه شوند.
تا سال ۱۹۲۰ میلادی، رضاخان، همانطور که در آن زمان شناخته میشد، به صورت مخفیانه به این دایره پیوسته و تیپ قزاق تحت فرمانش را که تنها نیروی نظامی سازمانیافته در کشور بود، در اختیارشان قرار داد. یک سال بعد، حلقه «عنعنات ملی» کودتایی را به پشتیبانی نیروهای رضاخان تدارک دید و طباطبایی را به عنوان نخستوزیر تحمیل کرد. رضاخان، وزیر جنگ شد.
در سال ۱۹۲۳ میلادی، زمانی که هیتلر به عنوان یک آشوبگر ناشناخته در زندانی در مونیخ افتاده بود، ناسیونالیستهای همراه رضاخان «انجمن ایران باستان» را به وجود آوردند تا او را به عنوان تعیینکننده سرنوشت ملت ارتقا دهند. مجلهی دورهای آنها با همان نام «ایران باستان»، مفاهیم آریاییسم و هویت ایرانی را تبلیغ میکرد. هدف اولیهی آنان، برقراری یک جمهوری در ایران و رضاخان به عنوان رئیسجمهور بود.
هیتلر و دالادر و چمبرلین به ترتیب در سمت راست وی
با این حال، مجلس شورای ملی موضوع جمهوریخواهی را رد کرد و بر سلطنت رضاخان پافشاری کرد. «ملت آریایی دوباره برمیخیزد» و «رضا، جانشین کوروش» شعارهایی بودند که پیرامون برآمدن رضاشاه مطرح بودند.
اپرای «ایران» سر و صدای موفقیتآمیزی داشت و ترانه «دختران کورش» از قمرالملوک وزیری در همه سرزمین طنین انداخت. سروده محمدتقی بهار در مورد پیروزی سورنا سردار پارتی بر کراسوس ژنرال رومی که یکی از سه سردار نیرومند امپراتوری روم بود، یک چکامه در ستایش ایران و آریانیسم بود.
سلام شاهنشاهی جدید ارائه شده در سال ۱۹۲۸ نیز بر هویت ایرانی تاکید داشت:
شاهنشه ما زنده بادا
پاید کشور به فَرَّش جاودان
کز پهلوی شد ملک ایران
صد ره بهتر ز عهد باستان
از دشمنان بودی پریشان
در سایهاش آسوده ایران
ایرانیان پیوسته شادان
همواره یزدان بوَد او را نگهبان
در سرود ملی مشهور و محبوب دیگری که در سال ۱۹۲۹ اجرا شد با شدت بیشتری بر ایرانی بودن تاکید شده است:
ای ایران ای مرز پرگُهر
ای خاکت سرچشمهی هنر
دور از تو اندیشهی بَدان
پاینده مانی تو جاودان
در طول همه این مدت طولانی هیچ کس در ایران از هیتلر و حزب نازی چیزی نشنیده بود. نخستین بار در یک گزارش کوتاه که به آینده انتخابات عمومی آلمان مربوط میشد به حزب نازی اشاره شد، هنگامی که هیتلر در سال ۱۹۳۳ صدراعظم آلمان شد. تا آن زمان ناسیونالیستهای اطراف رضا شاه، که در سال ۱۹۲۶ تاجگذاری کرده بود، چیزی از حزب نازی نشنیده بودند.
چنانچه در بالا اشاره شد، در حالی که ایرانیان بر آریاییگرایی به عنوان یک مقولهی فرهنگی اصرار داشتند، نازیهای آلمان آن را به عنوان یک مفهوم نژادی در نظر داشتند.
این دو دیدگاه زمانی با هم تعارض یافتند که در ۱۹۳۶ دولت هیتلر بر آن شد تا یهودیهای ایران را به عنوان «سمیت/ سامی» در طبقهبندی خود در گروه پستتر جای دهد. ایران به این عمل اعتراض کرده و استدلال کرد که وابستگی به یهودیت بیش از هر چیزی یک وابستگی مذهبی است و تعلق نژادی نیست؛ یهودیان ایران باید به عنوان آریایی در نظر گرفته شوند. ایرانیان بر این مسئله تاکید داشتند که کوروش بزرگ ۲۵ قرن پیش، یهودیان را در بابِل از اسارت رهانید و یهودیان ایران چنان زمان طولانی ایرانی بودهاند که نمیتوان آنها را از هویت ایرانی محروم کرد.
هیتلر یک کمیته داوری سرّی توسط رودُلف هِس، نفر دوم بعد از خود، و به دبیری گئورگ کیزینگر، که در سال ۱۹۶۶ صدراعظم آلمان فدرال شد، تشکیل داد (ماتیاس کونتزل در کتاب روابط ایران و آلمان در این باره توضیح مفصلتری داده است).
این کمیته پیشنهاد کرد که یهودیان ایران از طبقهبندی نژادی نازیها معاف شوند و هیتلر پذیرفت.
برنارد هنری لوی عکسهایی از دیدار هیتلر در سال ۱۹۳۶ با یکی از اعضای مجلس ایران، حسن نوری اسفندیاری، به همراه سفیر ایران در برلین منتشر کرده است و آن را تأییدی بر نفوذ نازیها در ایران قلمداد کرده است.
مجسمههای اعتراضی یک هنرمند در قد و قواره واقعی بنیتو موسولینی، آدولف هیتلر، یوزف استالین و فرانسیسکو فرانکو در شهر کوبلنز آلمان؛ ۲۱ ژانویه ۲۰۱۷
اما او از یک نکته ساده غفلت کرده است؛ هیچ کدام از بازدیدکنندگان از افراد بلندپایه رسمی دولت ایران نبودند در حالی که «پیشوا» بسیاری از رهبران غرب و شرق از جمله نخست وزیر بریتانیا نویل چمبرلین، نخست وزیر فرانسه ادوارد دالادیه و وزیر خارجه شوروی مولوتوف را به حضور پذیرفت!
ادعای دوم هنری لوی و مکتب او مربوط به نشان اسواستیکا Swastika است که یک نشان کهن آریایی است و چهار جهت را نشان میدهد و در فارسی به آن چهار آخشیج میگویند. نازیها از این نشان که هیچ دلالت نژادی و قومی نداشت استفاده کرده و آن را به نشان خود تبدیل کردند.
هیتلر و چمبرلین
نشان اسواستیکا در تعداد زیادی از ساختمانهای شمال هند و ایران، بسیار پیشتر از آنکه آلمان در تاریخ جهانی ظاهر شود و آلمانیها به عنوان مردمانی مستقل رسمیت پیدا کنند وجود داشته! این نشان را میتوان در ایران در بقایای آتشکده آذرگشسب که بنایی متعلق به بیش از دو هزار سال پیش است و نیز در بسیاری از مساجد از جمله مسجد سلجوقی اصفهان و جامع یزد که هر دو به ده قرن پیش تعلق دارند نیز دید یعنی در دورانی که آلمان و هیتلر و حزب نازی اصلا وجود نداشتند.
برای اینکه نشان دهیم ایرانیها نشان اسواستیکای نازیها را امری جعلی و نامربوط به نمادهای آریایی میدانستند این را نیز باید یادآور شد که ایرانیها آن را «صلیب شکسته» میخواندند که هیچ ربطی به نماد آریایی نداشت.
موضوع فرعی در ادعای صلیب شکسته این است که ایران رضاشاهی، حداقل تا حدی، گفتار ضد یهود نازیها را پذیرفته است.
این گفتار بر خلاف واقعیتهای برساخته در دوران رضا شاه است که در ادامه فرایندی که از ۵۰ سال پیشتر از دوره ناصرالدین آغاز شده بود، بسیاری از محدودیتهای باقیمانده علیه یهودیان و سایر اقلیتهای مذهبی را لغو کرد.
در سال ۱۹۳۲ محل دفن استر، همسر یهودی اردشیر، پادشاه هخامنشی، و عمویش مردخای در همدان شناسایی و به دستور رضاشاه بازسازی شد، حرکتی که قطعا نمیتوانست از هیتلر و نازیها تأثیر گرفته باشد!
سومین ادعای برنارد هنری لوی به تصمیم ایران مبنی بر عدم پذیرش خدمات پست بینالمللی که در آن از آدرس پرشیا یا پرس استفاده میشد باز میگردد. او این تغییر در مبادلات و مراودات پستی را تصمیم رضاشاه به عنوان یک فرمان سلطنتی میبیند که دستور داد نام «پارس» به «ایران» یابد.
هیتلر و مولوتف
نخست باید گفت هیچ فرمان سلطنتی در کار نبود. این اقدام به شکل نامهای از وزارت پست و تلگراف ایران به اتحادیه جهانی پست (یو پی یو) در مارس ۱۹۳۵ صورت گرفت.
در این نامه از اتحادیه جهانی پست خواسته شد که از نام درست و همیشگی «ایران» استفاده کند. «یو پی یو Universal Postal Union» در اکتبر ۱۸۷۴ شکل گرفت و اعتبار قانونی بینالمللی خود را با معاهده برن (سوئیس) به دست آورد. بدین ترتیب ایران سه سال بعد با استفاده از نام رسمی «ممالک محروسه ایران» به آن پیوست.
ایران هرگز به اتحادیه «یو پی یو» به عنوان «پرشین» یا «پارس» نپیوسته بود و درخواست وزارت پست و تلگراف ایران در مارس ۱۹۳۵ برای اصلاح خطای «یو پی یو» بود و نه تغییر نام کشور از «پرشیا» به «ایران» و ابراز تمایل و گرایش به هیتلر!
با این حال، این مسئله بعدها توسط دشمنان رضاشاه، از جمله امپریالیسم بریتانیا و کمونیستهای شوروی، زمانی که آنها هنوز هم وجود داشتند، استفاده میشد تا تصویر میهندوستان ایران را با پیوند دادن آنها با نازیهای آلمان، مخدوش کنند.
کنفرانس تهران در ساختمان اتحاد شوروی در تهران؛ وینستون چرچیل، فرانکلین روزولت، یوزف استالین؛ ۲۹ نوامبر ۱۹۴۳
امروز نیز کسانی که برای اقدام نظامی علیه ایران در تلاش هستند از این افسانهپردازیها به عنوان یک بهانه و توجیه استفاده میکنند. بریتانیا و روسیه نیز برای توجیه حمله خود به ایران در سال ۱۹۴۱ و اشغال کشور که تا سال ۱۹۴۵ به درازا کشید، از ادعاهای مشابهی استفاده کردند. این هم سبب تاسف و هم شرمآور است زیرا این ادعاهای پوچ و واهی و تفرقهافکنانه علیه ملتی به کار رفته و میرود که همواره افتخار و امتیاز این را داشته است که وحدت خود را با انواع کثرت و گوناگونی داشته باشد و از همین رو یهودیان نیز برای بیش از ۲۵ قرن جزو این ملت به شمار رفته و میروند.
*منبع: کیهان به زبان انگلیسی
*ترجمه از کیهان لندن
*رضاشاه: دشمنان عجیب! گفتگوی نازنین انصاری با امیر طاهری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر