- نویسنده این کتاب رنج خواندن آثار شریعتی را بر خود هموار کرده تا نشان دهد که افکار این «سرچشمه فیض» در چه گنداب ضدانسانی و فاشیستی سیر میکرده و به دنبال کدام جامعهی آرمانی بوده که همه در آن نه شهروندان مستقل و منفرد و مختار بلکه گوسپندانی باید باشند به نام «امت» که توسط چوپانی به نام «امام» در «جهت امامت» هدایت میشوند.
- در یک ایران مدرن و امروزی، هیچکدام از این «نخبگان» که فلهای در رسانههای مختلف داخل و خارج کشور حضور دارند و بدون توجه به نقش مخرب افکار و اعمال خود همچنان برای نسلهای امروز و آیندهی ایران نسخه میپیچند، نقشی و حضوری نمیتوانستند داشته باشند.
- هراس بزرگ این «نخبگانِ» از هر تغییر و تحول در ایران، از دست دادن نقش کاربری خودشان است! آنها زاییدهی شرایط سرکوب اندیشه و افکار متنوع و پویا و خلاق در ایران هستند. آنها «پادشاهان یک چشم» در کشوری هستند که حکومت چشم ساکنانش را به میل داغ کشیده است.
- شریعتی خود را «مسیح قرن بیستم» میپنداشت و حتی در نامهای به همسرش از این «راز» پرده بر میدارد که در زندان «خدا را به چشم دیده است» که دستهایش را بر شانهی وی قرار داده! هر عقل سالمی چنین فردی را به یک روانکاو معرفی میکند. اما در ایران اینها به «نخبگان»ی تبدیل شدند که مبانی فکریشان هنوز سرکوب و جنایت میکند.
- متفکران و اندیشمندان از افلاطون و ارسطو تا کانت و هگل و مارکس و دیگران، همگی با طرح مسائل بنیادی بشر، اما، متفکران دوران خود بودند، و نه امروز! چه برسد به کسانی که نه تنها فکری ارائه نکردهاند بلکه اصلا قلم بطلان بر فکر کردن کشیده و «حرفهای» خود را به جای «فکر کردن» همگان قرار دادهاند!
کیهان لندن، الاهه بقراط – شاید پرویز دستمالچی جزو نادر نویسندگان و پژوهشگرانی باشد که تا این اندازه وقت صرف مطالعه و بررسی افکار متکی بر «اسلام سیاسی» کرده است. افکاری که نقش تعیینکننده در جامعهی به اصطلاح روشنفکری ایران قرن بیستم داشتند و در کنار «حکومت اسلامی» روحالله خمینی، سرنوشت یک انقلاب و یک نظام قرون وسطایی را به همراه زندگی چند نسل رقم زدهاند. افکاری که «چپ» و «راست» و کمونیسم و لیبرالیسم نیز هنوز به زهر آن آلودهاند.
- کتابگزاری
- دشمنان آزادی؛ علی شریعتی (سرچشمه فیض روشنفکران دینی) چه میگوید، چه میخواهد؟
- پرویز دستمالچی
- نشر گردون؛ بهار ۱۳۹۷ (۲۰۱۸)؛ برلین
همانگونه که خود دستمالچی به جای «پیشگفتار» آورده، سخنان امثال علی شریعتی در آنچه فکر میکردند و میفهمیدند و میخواستند، به اندازهای روشن و گویاست که جای شگفتی است که چگونه مخاطبانش در گذشته و پیروان و دوستدارانش امروز در میان «روشنفکران دینی» و «نواندیشان دینی» و «ملی- مذهبی»ها آن را درک نکرده و یا خود را به کوچهی «علی چپ» میزنند!
پرویز دستمالچی در «دشمنان آزادی» برخی آثار علی شریعتی را که در میان طرفدارانش معروف هستند مورد کند و کاو قرار میدهد و افکار مرتجع وی را نه بر اساس منابع ثانویه بلکه بنا به گفتههای خود شریعتی در سخنرانیها و نوشتههایش به نمایش میگذارد. دستمالچی از علی شریعتی به عنوان «یکی از نظریهپردازان اصلی انقلاب اسلامی» نام میبرد که «بسیاری از روشنفکران دینی معمم یا مکلا هنوز و همچنان به اندیشهها و نظرات او استناد میکنند و او را «سرچشمه فیض» خود میدانند.»
هم از این رو نویسنده رنج خواندن آثار شریعتی را بر خود هموار کرده تا نشان دهد که افکار این «سرچشمه فیض» در چه گنداب ضدانسانی و فاشیستی سیر میکرده و به دنبال کدام جامعهی آرمانی بوده که همه در آن نه شهروندان مستقل و منفرد و مختار بلکه گوسپندانی باید باشند به نام «امت» که توسط چوپانی به نام «امام» در «جهت امامت» هدایت میشوند.
«دشمنان آزادی» کتابی است که خواندنش را برای شناخت جامعهی سیاسی ایران و «نخبگان» تقلبی و جعلی که توسط انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن به ایران تحمیل شدهاند، نباید از دست داد.
در یک ایران مدرن و امروزی، هیچکدام از این «نخبگان» که فلهای در رسانههای مختلف داخل و خارج کشور حضور دارند و بدون توجه به نقش مخرب افکار و اعمال خود همچنان برای نسلهای امروز و آیندهی ایران نسخه میپیچند، نقشی و حضوری نمیتوانستند داشته باشند.
هراس بزرگ این «نخبگانِ» از هر تغییر و تحول در ایران، از دست دادن نقش کاربری خودشان است! آنها زاییدهی شرایط سرکوب اندیشه و افکار متنوع و پویا و خلاق در ایران هستند. آنها «پادشاهان یک چشم» در کشوری هستند که حکومت چشم ساکنانش را به میل داغ کشیده است.
اینها نه اندیشمند و متفکر بلکه درست مانند «سرچشمه فیضشان، یک مشت افراد متوهم هستند که بیان نظراتشان در محافل علمی و فکری کشورهای پیشرفته بیشتر سبب خنده و تمسخر در میان متفکران میشود و اگر محاسبات سیاسی و اقتصادی نمیبود، محافل معین هرگز فرش قرمز برای آنها در «اندیشکده»ها و دانشگاههای خود پهن نمیکردند.
تفرعن و خودبزرگبینی در آثار علی شریعتی نیز موج میزند. وی خود را «مسیح قرن بیستم» میپنداشت و حتی در نامهای به همسرش از این «راز» پرده بر میدارد که در زندان «خدا را به چشم دیده است» که دستهایش را بر شانهی وی قرار داده! هر عقل سالمی چنین فردی را به یک روانکاو معرفی میکند. اما در ایران اینها به «نخبگان»ی تبدیل شدند که مبانی فکریشان هنوز سرکوب و جنایت میکند. اگر دولتها و سیاست جوامع غربی به این افراد اقبال نشان میدهند، به دلیل منافع سیاسی و اقتصادی است و نه از این رو که افکار آنها را جدی میگیرند. این افکار را اروپا و بشریت در قرون وسطا پشت سر گذاشت!
هر آنچه در «دشمنان آزادی» آمده مستند به آثار و سخنان خود علی شریعتی است با ذکر منبع و مأخذ. پس از شرح مستند چگونگی تحصیل و «دکترا» گرفتن از سوربن، دستمالچی بطور مستند نشان میدهد که «از معلم شهید دکتر علی شریعتی» نه دکترایش درست است و نه شهادتش!
افکار و آثار علی شریعتی مانیفستی علیه علم و آزادی
دستمالچی مینویسد:«شریعتی آشکارا تحت تأثیر اندیشههای «چپ» (مارکسیست- لنینیستی) است و تلاش میکند به آن محتوا و شکلی اسلامی- شیعه دهد. «تساوی در مصرف» را به جای «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نیازش» مینشاند و جبر الهی را به جای «جبریت تاریخ» (ماتریالیسم تاریخی)».
علی شریعتی درست مانند روحالله خمینی در آثارش فریاد میزند که چیست و کیست؛ مخاطبان و مؤمنانشان اما کر و کور بوده و هستند: «… این نسل ملتهب، هرگز خواهان آن نیست که اسلام، به یاری قوانین علمی و یا اختراعات و اکتشافات اروپا و آمریکا توجیه شود… اساسا از هر چه به نام تکنیک و تکنولوژی و فلسفه و علوم جدید است شدیدا نفرت دارد، چه این همه را آلت قتاله خویش مییابد… من و همه کسانی که در این خط مشی راه میسپارند بیش از آنچه از ارتجاع و کهنگی بیزاریم، از تجددمآبی و تشبه به فرهنگ و تمدن و حتی خط مشی علم و هنر و ادب و فلسفه و سیاست و صنعت حاکم بر جهان امروز، بیزاری توأم با دشمنی و کینه داریم… ما نیازی به رنگآمیزی تجددمآبانه اسلام نداریم…»
علی شریعتی مانند عنوان «روشنفکران دینی» و «ملی- مذهبی» حامل یک ملغمهی فکریست که از یک سو به تصمیم «شخص اعلیحضرت همایونی» برای «تحولات عینی و ریشهای اجتماعی» اعتقاد دارد و از سوی دیگر تبلیغ «جهاد» میکند! در تکمیل این ملغمهی ذهنی، او عضو «نهضت خداپرستان سوسیالیست» هم میشود و علیه «دیکتاتوری پهلوی» مبارزه میکند و میشود از بنیانگذاران «نهضت آزادی ایران». او با وجود ادعای «ممنوعالقلم» بودن با دهها اسم مستعار که بیشترشان مزین به «علی» و «محمد» بودند قلم میزد. دستمالچی در همین زمینه مینویسد: «شریعتی با اندیشههای «تخیلی»- سوسیالیستی خود از جامعه امت- امامتی، یکی از پایهگذاران اسلام سیاسی- ایدئولوژیک و جنبشهای بنیادگرای اسلامی شد… مردی که میخواست با «مکتب واسطه»، یعنی بدیلی بهتر و عالیتر در برابر دو نظام کاپیتالیسم و کمونیسم بایستد و آنچه حاصل شد، بدیهای هر دو را یکجا گرفت.»
و از حق و انصاف نباید گذشت که هم خمینی و هم شریعتی با صراحت میگفتند که چه میخواهند و خمینی وقتی فرصت در اختیارش قرار گرفت به افکارش عمل نیز کرد؛ خامنهای نیز همان راه را میرود و معلوم نیست دلیل «مخالفت» برخی «روشنفکران دینی» و «مسلمانان نواندیش» و «ملی- مذهبی»ها با خامنهای که ادامهدهندهی راه خمینی و هر دو پیادهکنندگان نظرات و سخنان علی شریعتی هستند، در چیست! آیا افکار این نوع «روشنفکران» ملغمهای در ملغمه نیست که شریعتی به صراحت آن را رد میکند؟! تعریف شریعتی از اسلام که برخی مریدان و دوستدارانش سعی میکنند آن را همساز و همراه دمکراسی و پیشرفت و حقوق بشر نشان دهند، آنقدر روشن است که هیچ تعبیر و تفسیری نمیپذیرد. این سخنان از یک فرد ضداسلام نیست بلکه حرفهای «سرچشمهی فیض» برخی از مؤمنانی است که خود را «روشنفکر» و «نواندیش» و «ملی» میخوانند ولی در عمل و در برنگاههای تصمیمگیری همواره «پسوند» مذهبیشان بر همهی این عناوین میچربد. شریعتی میگوید: «عجبا! اسلام صلح نیست، اسلام جنگ است. نباید از اتهام کشیشها و استعمارگران و شبهروشنفکران کاردستی آنها ترسید و جا زد. با بزک کردن و امروزی وانمود کردن اسلام کاری از پیش نمیرود، حقیقت را باید آنچنان که هست شناخت، نه آنچنانکه میپسندند… اسلام تنها مذهبی است که فقط به موعظه و پند و اندرز نمیپردازد بلکه خود برای تحقق کلمه، شمشیر میکشد. اگر بخواهند از پیغمبر اسلام مجسمهای بریزند باید در یک دستش کتاب باشد و در دست دیگرش شمشیر…»
اینها روح و بنیاد فکری علی شریعتی است که خودش هزاران صفحه برای اثبات آنها گفته و نوشته است. اوست که نوشته: ابوعلی سینا «اگر شعوری نداشت، بهتر بود…»، «اگر هنر نداشتیم بهتر بود…»، «عامل استحمار در زمان بنیعباس علم است، تمدن است، هنر و ادبیات است و تحقیق…»، اوست که گفته: «علم به خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اجتماعی صدمه میزند…» اوست که معتقد است: «امت جامعهای است از افراد انسانی که همفکر، همعقیده، هممذهب و همراهند، نهتنها در اندیشه مشترکند، که در عمل نیز اشتراک دارند… افراد یک امت یکگونه میاندیشند و ایمانی همسان دارند و در عین حال در یک رهبری مشترک اجتماعی، تعهد دارند که به سوی تکامل حرکت کنند… آدم مسلمان است که دشمنیاش به خاطر دین است…»
نهایت اینکه برای یک انسان عاقل و خردگرا و مدرن، اعتقاد داشتن به افکار علی شریعتی و همفکر او بودن سبب بسی شرمندگی و سرافکندگی است چه رسد به اینکه وی را مرشد و راهنما و رهبر فکری خود دانست! مگر اینکه یکی از گوسپندان مورد نظر شریعتی بود که به دنبال گله و طویلهی خود میگردد! اینها عبارات شریعتی درباره موقعیت انسان است! شریعتی انسان را با گوسپند مقایسه کرده که به دنبال طویلهی خود میگردد و باید او را به «راه امامت» هدایت کرد. او انتظار دارد که مخاطبانش از گوسپندان بیاموزند! برخی سخنان وی بیشتر به طنز و جوک شباهت دارند از جمله وقتی مدعی میشود که «الان حیواناتی را میبینیم که بهقدری هوشیارانه مقدماتی میچینند تا به نتیجه برسند که سقراط و افلاطون هم به گردشان نمیرسند»!
«راه امت» با «رهبری امام» در «جهت امامت»
اگر از خود علی شریعتی وام بگیریم، شریعتی مخاطبانش را «استحمار» میکند. او هیچکدام از دستاوردهای جامعه بشری را «پیشرفت» نمیداند بلکه «پسرفت» به ۱۴۰۰ سال پیش را تعالی انسان میشمارد. انسان در «فرد» و «افراد» برای او معنایی ندارد بلکه «امت» مهم است که باید گوسپندوار به دنبال یک «امام» در «جهت امامت» به راه بیافتد. گوسپندانی که معلوم نیست در میان این همه دین و مذهب و ایدئولوژی چرا باید به دنبال اسلامِ شیعهی جعفری اثنیعشری که تنها درصد کوچکی از مسلمانان جهان و انگشتشماری از جمعیت جهان به آن اعتقاد دارند، بروند!
اگر هم نخواهیم از سوی دیگران حرف بزنیم، به عنوان یک فرد اصلا نمیتوان عقل خود را به این موضوع کاهش داد که چرا در قرن بیستم و بیست و یکم میبایست بر اساس دانستنیها و تجربههای محدود و افکار محدودتر کسانی زندگی کرد که ۱۴۰۰ سال پیش در زمان و مکان بسیار محدودی زندگی میکردهاند و از قرنها زندگی جامعه بشری که در سراسر جهان پس از آنها روی داده هیچ اطلاعی نداشتهاند! این پرسش درباره همه متفکران صدق میکند؛ از افلاطون و ارسطو تا کانت و هگل و مارکس و دیگران! همه آنها با طرح مسائل بنیادی بشر، اما، متفکران دوران خود بودند، و نه امروز! چه برسد به کسانی که نه تنها فکری ارائه نکردهاند بلکه اصلا قلم بطلان بر فکر کردن کشیده و «حرفهای» خود را به جای «فکر کردن» همگان قرار دادهاند!
پرویز دستمالچی در «دشمنان آزادی» با استناد به نوشتههای شریعتی نشان میدهد که این هم که چنین تصور و یا تبلیغ میشود که علی شریعتی با دستگاه روحانیت مخالفت داشته، دروغی بیش نیست. گذشته از آنکه خود شریعتی از نظر فکری یک ملای به تمام معناست، اساسا کسی که منادی «امام» و «امامت» و «امت» است نمیتواند با روحانیت و ملایان مخالف باشد چرا که دست کم به دنبال یک «ملا» و «روحانی» که «امام» بشود میگردد! شریعتی آن روحانیتی را قبول نداشت که از یک سو به نظر وی «درباری» و «غیرمبارز» بودند و از سوی دیگر ، به هر دلیلی، از جمله منافع دستگاه دین و روحانیت، قائل به دخالت دین و ملایان در حکومت نبوده و نیستند؛ یعنی برای «رهبری» یک «امام» بر جامعه تلاش نمیکنند.
درواقع جمهوری اسلامی در ایران همان است که شریعتی میخواسته. اماماش هم بر اساس نظریات وی از طریق «انقلاب» تعیین شد: «انقلاب عمل اکثریت مردم است برعلیه اقلیتی ضدمردم»! چیزی که در سال ۵۷ اتفاق افتاد.
نظرات علی شریعتی آنقدر سست و بیپایه و شعاری و توخالی است که قادر نیست حتی به پرسشهای ساده نیز پاسخهای مستدل بدهد. مثلا اینکه امامانی که شریعتی راه آنها را تبلیغ میکند، در همان زمان که هم جمعیت کمتر بود و هم دانش و آگاهی و توقع بسیار کمتر، چرا نتوانستند جامعه مورد ادعای خودشان را در همان محدودهی کوچک محل زندگی خود تشکیل دهند؟! هم مردم بیسواد بودند، هم تکنولوژی در کار نبود و هم امامان ظاهرا «اصیل» بودند! نه اینکه ساخته و پرداخته «دشمنان» بوده و با جت مخصوص حمل و نقل شده باشند! چرا با این امامان غیراصیل و تقلبی که ادعای ادامهی راه صدر اسلام را پس از ۱۴۰۰ سال دارند، این جمعیت با سواد و مبتکر و متوقع که از اقوام و عقاید متنوع هستند باید به راه «امام شیعهی جعفری اثنی عشری» بروند؟! که چه بشود؟! این مدعیان «امام» و «امت» و «امامت» نه «پشت» بلکه «هفتاد پشت» بعد از آن امامان هستند! و دست بر قضا، ناکامی سهمگین و خونبار جمهوری اسلامی اثبات غلط بودن «اندیشه»های شریعتی و مشابهان او در تجربهی عملی و تاریخی است. شکستِ آن «امامان اصیل» که در دوران خویش ناکام ماندند به جای خود!
پرسشهایی نیز میتوان با «روشنفکران دینی» و «مسلمانان نواندیش» و «ملی- مذهبی»ها مطرح کرد که شاید مدعی شوند همه نظرات شریعتی را قبول ندارند (کدامها را؟!) و عکس شریعتی را فقط بطور نمادین زینت در و دیوار خانه و دفتر خود میکنند.
آیا «روشنفکران دینی» و «مسلمانان نواندیش» معتقدند که دین و اعتقادات مذهبی یک موضوع شخصی و خصوصی است یا نه؟
آیا به جدایی دین و دولت باور دارند و برای آن تلاش میکنند؟ در این صورت چه لزومی دارد دین و مذهب خود را چون لکهی مهر نماز بر پیشانی خودشان و گروهشان داغ بزنند؟!
آیا یک «روشنفکر دینی» که ستایشگر علی شریعتی است، انقلابی است یا اصلاحطلب؟!
آیا انقلاب ۵۷ را تایید میکند؟ پس چه اصلاحطلبی است؟!
آیا انقلاب در شرایط فعلی را رد میکند؟! پس چرا انقلاب ۵۷ را تایید میکند؟!
باری، اگر جمهوری اسلامی را در کشورمان نمیداشتیم و چنین تجربه تلخی را از سر نمیگذراندیم، شاید پرویز دستمالچی به عنوان نویسندهی کتاب «دشمنان آزادی» هرگز به فکر خواندن آثار شریعتی و مشابهانش نمیافتاد. اما تفکر شریعتی ایدئولوژی راهنمای این نظام است. تفکر و نظامی که با جنایات خود سرنوشتها رقم زده است. سرنوشت یک ملت و مملکت هنوز پس از چهل سال در دست آن است.
از همین رو، باید به کسانی که شریعتی را «سرچشمهی فیض» خود میدانند یادآوری کرد که این «سرچشمهی فیض» گندابی است ساکت و راکد و تکرنگ و تکصدا و تکجهت متکی بر امام و امت و امامت!
چنین سرچشمهای هیچ مؤمن و متدینی را «روشنفکر» و «نواندیش» نمیکند! «فیض» علی شریعتی آلوده به نفرت و نخوتِ دو ارتجاع سرخ و سیاه است که مانند کلیسای قرون وسطا و بلوک شرق قرن بیستم به بنبست و شکست رسیده است. اگر ارتجاع سیاه و ارتجاع سرخ به تنهایی فجایع آفریدند و سرانجام نتوانستند راه به جایی ببرند، ملغمهی آنها با ارتکاب فجایع بیشتر قطعا ناکامتر از هر دو باقی خواهد ماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر