هالووین، ولنتاین و زبان مادری
سالار سیفالدینی: چندسالی است که پدیدههای غربی و عمدتا آمریکایی مانند هالووین و والنتاین چنان در بین مردم در حال رسوخ است که شاید خود آمریکاییها هم به اندازه برخی ایرانیها در این زمینه ثابتقدم نباشند. مدتهاست تصاویر جشنهای هالووین و والنتاین، در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود و گویی نپیوستن به موج و جو موجود میتواند نشانهای از نادانی هم باشد.
فکر نمیکنم در فرانسه، آلمان یا هر کشور ریشهدار دیگر اروپایی مردم در فکر چنین جشنهایی باشند که توأم با تجملات است. از آنجایی که ایرانیها غرب را یکپارچه میپندارند، بر این تصورند که هالیوود آینه تمامنمای غرب است. برگزاری همین جشنها در کشورهای ریشهدار اروپایی میتواند نشانهای از پوچی باشد نه پیشرفت! در این سالها از زبان هموطنان ساکن استرالیا و اروپا زیاد شنیدهایم که خود آنها، از طریق شبکههای اجتماعی دوستانشان در ایران، متوجه چیزی به اسم هالووین یا ولنتاین میشوند. اکنون در کنار این دو موج، پدیده دیگری به نام زبان مادری به تقلید از آنچه سند یونسکو نامیده میشود، رایج شده است.
واقعیت این است که جامعه ما به دلایلی که جای بحث آن نیست، برخی از فرازهای فرهنگی بیگانه را میگیرد و به قدری در آن مبالغه و افراط میکند که از خود مدعیان اولیه نیز فراتر میرود.
تاریخچه روز جهانی زبان مادری آنگونه که آمده است به برگزاری تظاهراتی در بنگلادش در ١٩۵٢ در اعتراض به حکومت مرکزی پاکستان برمیگردد. در نتیجه همین حرکت سیاسی بود که پاکستان شرقی (بنگلادش امروزی) به کمک هندوستان در ١٩٧١ از پاکستان جدا شد. اکنون عدهای در ایران این روز را «الگو» قرار دادهاند و لابد برای آینده نیز برنامهای نظیر آنچه در پاکستان شرقی رخ داد، مدنظر دارند. عدهای ناباورانه میگویند مسئله زبان مادری به تجزیه منتهی نمیشود. اگر تجربه عینی برای مطالعه لازم است، تجربه پاکستان و بنگلادش که موجد این جریان بود سندی دست اول است.
شاید این هم از ویژگیهای قهقرایی روشنفکری جدید باشد که برخلاف اسلافش که کشورهای پیشرفته را الگو میکردند تجربههای پاکستان، افغانستان و هند را در مدیریت کشور آن هم پس از آنکه منجر به شکست و فروپاشی شد تجویز میکنند. به طور کلی هیچ جامعه دیگری غیر از ایران مقوله دکوراتیو زبان مادری را تا این حد جدی نگرفت و به آن تقدس نداد و البته هیچ جامعه دیگری تا این حد آن را به بیراهه نبرد و اصول یونسکو در همان زمینه را تحریف نکرد! به گفته یکی از نویسندگان، تنها کاری که روشنفکران چپ ما همیشه در آن پیشتاز بودهاند پرتابکردن یک موضوع بیاساس به میان جامعه، بههمریختن انتظام اجتماعی و نابودی دستاوردهای تاریخی بود و سپس مهاجرت به کشورهای دیگر بوده است. در هیچ برههای از تاریخ ۶۰ ساله اخیر ایران، روشنفکران و مخالفان هرگز توان کنترل جریانی را که خود شروعکننده بودند، نداشتند.
امروز میدانیم که زبان مادری بهمثابه یک ایدئولوژی اسب تروای تجزیهطلبی است اگرچه به زبان بیان نشود زیرا از تجربهای الگوبرداری شده که عملا منجر به تجزیه شده است. اما حکایت زبان مادری، در اسناد یونسکو، نجات زبانهای در معرض نابودی بود.
زبانهایی که «بالقوه» در معرض خطر هستند، بر اساس تعاریف علمی، زبانهایی هستند که کودکان زیادی به این زبان صحبت نمیکنند. در زبانهایی که بالفعل در معرض خطر هستند کودکان کمی این زبان را یاد میگیرند یا اصلا هیچ کودکی یاد نمیگیرد. زبانهایی که شدیدا در معرض خطرند، زبانهایی هستند که کمسنوسالترین افرادی که به این زبانها سخن میگویند ۵۰ سال یا بیشتر دارند یا زبان از نسلی به نسل دیگر منتقل نمیشود. بهطورکلی در ایران، گویشهای باستانی که صورتی قدیمیتر از زبان پارسیاند در معرض انقراضاند، همانند زبان دیلمی که ظاهرا سالهاست که دیگر گویشوری ندارد و زبانهایی همچون تالشی، اورامی و مازنی. اما مانند هر پدیده سیاسی دیگر، مسئله زبان مادری نیز پس از فرض سیاستزدگی به یک «ایدئولوژی» جدید در ایران تبدیل شد. ایدئولوژیسازی از یک مقوله ساده فرهنگی کار را به جایی کشانده است که از نظر طرفدارانش، انسانها به دو دسته موافق و مخالف آن قابل تقسیم هستند.
روز جهانی زبان مادری، حق زبانهای در معرض انقراض بود اما از سوی حرکتهای زیرزمینی که مدعی جمعیت دهها میلیونی بوده و دهها رسانه در اختیار دارند، به سرقت رفت. همانطور که پروژه سیاسی روحانی و یونسی برای توجه به اقوام محروم همانند بلوچها و اهل سنت، از سوی سیاسیونی که در همه این سالها برخوردار و قدرتمند بودند به سرقت رفت و در پایان از ماهیت تهی شد.
نظم فرهنگی- زبانی ایران، یک نظم «طبیعی» هزارساله است. دستکاری در طبیعتِ این نظم، پیامدهای پردامنهای دارد. بیرون از این نظم هزارساله، هیچ نظم دیگری وجود ندارد و آنچه هست، هرجومرج، بحران و تاریکی است. شاید کسانی باشند که این گزارهها را اغراقآمیز بپندارند. اما وضعیت فرضی را تصور کنید که بخواهیم نظام آموزشی چندزبانه را در یک استان چندزبانه و در مدت دو سال به بوته آزمایش بگذاریم. مثلا به استان آذربایجان غربی برویم و زبانهای کردی اعم از سورانی، کرمانجی، شکاکی و زبان آذری و ارمنی و آشوری را در شهرها و مدارس رسمیت دهیم. آنگاه است که «وضع طبیعی» هابز را به چشم خود خواهیم دید؛ جنگ همه علیه همه و تلاش برای حذف رقیب! میان «نظم طبیعی» که ماحصل شعور ملی ایرانیان در کوره تاریخ است و «وضع طبیعیِ» هابز تفاوتهای عمده وجود دارد. ما مدتها پیش، زمانی که حتی آغاز آن را به یاد نداریم از «وضع طبیعی» به نظم طبیعیِ ملی عبور کردهایم و به درجهای رسیدهایم که بسیاری از جوامع در آرزوی آن هستند. برهمزدن چنین نظمی، زیر نام زبان مادری، یونسکو و هر چیز دیگر، تنها یک آرزو و کوشش غیرهمدلانه میتواند تلقی شود.
تارنمای پارسی انجمن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر