کیهان لندن، رضا پرچیزاده – نیروهای حکومتیِ سوریه اخیرا با پشتیبانیِ پوتین و سپاه پاسداران در سوریه حمامِ خون به راه انداختهاند. طیِ یک هفته گذشته، حینِ حملاتِ زمینی و هوایی به مخالفانِ رژیم در غوطه شرقی در حومه دمشق بیش از پانصد نفر کشته شدهاند که صد و بیست کودک در میانِ آنها وجود دارد. شورای امنیتِ سازمانِ ملل که مدتی درگیرِ کسبِ توافق جهتِ صدور قطعنامهای علیه حملات بود، بالاخره در ۲۴ فوریه موفق شد به اتفاقِ آراء به آتشبسِ سیروزه در منطقه برای کمکرسانی به مردمِ بلادیده رای بدهد. تمامِ این جنایات در حالی روی میدهد که سوریه مدتی بود نسبتا آرام شده بود و حتی امید میرفت میانِ حکومت و مخالفان مصالحهای صورت بگیرد تا بلکه در بلندمدت به صلح و گذار از رژیمِ اسد منتهی شود.
سوالی که پیش میآید این است که چرا نبرد در عرصهی سوریه دومرتبه داغ شده؟ به نظر میرسد این قضیه رابطهی مستقیم دارد با تحتِ فشار قرار گرفتنِ رژیمِ ولایتِ فقیه در ایران و خاورمیانه. در چند ماه اخیر آمریکا و اروپا تلاشهای زیادی کردهاند که رژیم را باز پای میزِ مذاکره بکشانند تا بتوانند تولیداتِ موشکی و دخالتهای منطقهایِ آن را متوقف کنند. عربستان و اسرائیل نیز با همکاریِ یکدیگر حلقه را بر گردنِ رژیم تنگتر کردهاند. چنانکه به نظر میرسد، جمهوری اسلامی قصد دارد با گرم کردنِ تنورِ جنگ در سوریه تمرکزِ بینالمللی را از روی خود برداشته به «بحرانِ انسانیِ» سوریه منحرف کند؛ یعنی همان کاری که در چندین و چند سالِ اخیر با جنگ راه انداختن در سرتاسرِ خاورمیانه کرده است. با این وجود، دست برنداشتنِ رژیمِ ولایتِ فقیه از سوریه دلایلِ بنیادیِ دیگری نیز دارد. در این مقاله قصد دارم آن دلایل را بشکافم.
در تمامِ سالهای بعد از دهه چهلِ خورشیدی، شیعیان اسلامگرای ایرانی به شدت به دنبالِ متحد کردنِ شیعیانِ ایران، عراق، سوریه و لبنان– و پس از انقلاب، بحرین– بودهاند. در پیِ این تلاش، در طیِ نیم قرنِ اخیر، این اسلامگرایان روابطِ نسبتا محکمی با شیعیانِ جنوبِ عراق، دروزیها و علویانِ سوریه، و شیعیانِ جنوبِ لبنان به هم زدهاند. حوزه این اتحاد را– با توجه به شکلِ چیدمانِ جغرافیاییِ کشورهای عضوِ آن– «هلالِ شیعی» (Shia Crescent) میگویند. اگر به نقشه نگاه کنیم، میبینیم که سوریه در استراتژیکترین نقطهی این هلال قرار دارد. به همین دلیل هم هست که از دست رفتنِ سوریه مساوی با فروپاشیِ هلال شیعیِ است چرا که نه تنها خودِ سوریه از دست میرود، که مسیرِ تغذیهی حزبالله لبنان نیز قطع میشود، و تا حدودی دسترسی به نوارِ غزه– که محلِ استقرارِ گروههای جهادیِ فلسطینی است– نیز دشوار میشود.
همه اینها به این جهت اهمیت دارد که در صورتِ وقوعشان، جمهوری اسلامی اولا از سالاریِ کمپِ شیعیِ اسلامگرایان– در رقابت با کمپِ سنیِ اسلامگرایان به سردمداریِ عربستان– در خاورمیانه میافتد؛ و ثانیا «مرزِ زمینی»اش با اسرائیل– که اهرمِ قدرتش برای زمینگیر کردنِ اسرائیل است– را از دست میدهد. به عبارتی، سوریه شاهرگِ حیاتیِ جمهوری اسلامی در دسترسی به غربِ خاورمیانه است؛ و در نتیجه با قطعِ این شاهرگ، دستِ رژیم از بسیاری مکانهای استراتژیک در غربِ خاورمیانه کوتاه خواهد شد. با توجه به اینکه جمهوری اسلامی عربستان و اسرائیل را بزرگترین دشمنانِ منطقهایِ خود میداند، طبیعی است که این رژیم بخواهد برای حفظِ سوریه– که به معنای حفظِ برتریِ استراتژیک بر عربستان و اسرائیل است– دست به هر جنایتی بزند.
دقیقا به همین دلیل است که جمهوری اسلامی حاضر شد از برنامه اتمیاش که دغدغهی اصلیِ اوباما و اروپا بود کوتاه بیاید؛ اما درباره سوریه که دغدغهی درجه اولِ دشمنانِ منطقهایِ خودساختهاش یعنی عربستان و اسرائیل است حاضر نیست کوتاه بیاید. رژیم به خوبی میداند که مقولهی اتمی– که محلِ ساخت و تولیدش داخلِ مرزهای ایران است– را میتواند هر وقت که فرصت را مناسب ببیند دوباره احیاء کند؛ چنانکه در اوایلِ قرنِ اخیر و به دنبالِ حضورِ تهدیدآمیزِ آمریکا در خاورمیانه، رژیم که عملا پروژه اتمیاش را تعطیل کرده بود، با کاهشِ نفوذِ آمریکا در منطقه در دورانِ اوباما دومرتبه کار را با شدتِ بیشتری پی گرفت؛ و باز چنانکه زمزمههایی به گوش میرسد مبنی بر اینکه همین الان هم رژیم با همکاریِ کیم جونگ اون و پوتین مشغولِ ادامهی غنیسازی و آزمایشهای اتمی است؛ زمینلرزههای مداوم و مشکوک در سرتاسرِ ایران به همین مساله نسبت داده میشوند.
اما بحثِ سوریه– و در کنارش لبنان و عراق– بحثِ «زمین» و «ژئوپولیتیک» است. اهمیتِ استراتژیک سوریه برای جمهوری اسلامی به حدی است که مهدی طائب نماینده خامنهای در سپاه، آن را «استانِ سی و پنجمِ» ایران نامیده است که حفظاش از خوزستانِ نفتخیز– که اقتصادِ کلِ مملکت روی شاخش میچرخد– هم واجبتر است. در صورتِ سقوطِ اسد، دستِ جمهوری اسلامی به طورِ قطع از سوریه کوتاه خواهد شد؛ و این امری است که طبیعتا سردارانِ سپاه را که چندین و چند سال است دارند در آنجا هم خون میدهند و هم سرمایههای مملکت را حراج میکنند خوش نمیآید؛ و این البته سوای سرمایهگذاریِ نیمقرنهی اسلامیستهای شیعی بر روی هلالِ شیعی است، که بدین ترتیب بر باد میرود.
اما سقوطِ اسد و در نتیجه فروپاشیِ هلالِ شیعی چه تاثیری بر مسائلِ داخلِ ایران خواهد گذاشت؟
در پاسخ به این سوال باید «ایدئولوژیِ» رژیم را مدِ نظر قرار داد. شیوهی رفتارِ جمهوری اسلامی در «امپریالیسمِ» منطقهایاش تابعی از تمامیتخواهیِ ایدئولوژیکِ کلیِ این رژیم است: در جایی که «امپریالیسمِ لیبرالِ» دموکراسیهای غربی– که البته دیگر به آن معنای کلاسیک وجودِ خارجی ندارد– لزوما بر فرآیندهای دموکراتیکِ داخلِ آن دموکراسیها تاثیرِ چندانی نمیگذاشت، «امپریالیسمِ توتالیترِ» جمهوری اسلامی– چیزی کمابیش شبیه امپریالیسمِ شورویِ سابق در برخی برهههای تاریخیاش– برعکس، هر چقدر در خارج قدرتمندتر میشود، در داخل بیشتر مظاهرِ دموکراسی را سرکوب میکند. این حقیقت را در تمامِ طولِ سالیانِ انبساط و انقباضِ امپریالیسمِ رژیمِ ولایتِ فقیه دیدهایم؛ که نمودش در داخل تا به امروز دورهبندیِ آلترناتیویِ «اصلاح- مقاومت- اعتدال» بوده است. بنابراین از دیدگاه تاریخی/ منطقی، تضعیفِ موقعیتِ جمهوری اسلامی در منطقه– صرفِ نظر از اینکه چه نیروهایی از این قضیه نفع میبرند– میتواند به نفعِ پیشبردِ دموکراسی در ایران باشد. با این وجود، اینکه رژیمِ ولایتِ فقیه با زبانِ خوش و با رضا و رغبت بالاخره خودش «جامِ زهرِ منطقهای» را نیز سر بکشد امری است که من بعید میدانم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر