بخشی ازدیباچهء تازهء کتاب
اشاره:
در اردیبهشت ماه1397-دقیقاً-40سال ازتألیف و نخستین چاپ کتاب«حلّاج» می گذرد.این کتابِ کوچک،حاصل کارِ دانشجوی جوانی بودکه کنجکاوی،شور و شراره های دوران شباب را درشخصیّتِ شعله ورِ حلّاج آمیخته بودبااین تأکیدکه:«هرکارِفردی،کمبودها و ضعف های خاص خودرادارد.مؤلف بااعتقادبه این اصل معتقداست که این کتاب فقط مقدمه و زمینه ای است برای نگرش ها وتحقیقاتِ دیگری درزندگی وعقایدحلّاج»(حلاّج،چاپ اوّل،تهران،اردیبهشت1357،ص7).
روی جلدچاپ نخست حلّاج :اردیبهشت1357
در این 40سال،حلّاج بیش از40بار-بطورمُجاز و غیرمُجاز- بازچاپ و منتشر شده ومی شود.استقبال خوانندگان عالیمقدار ازاین کتاب شایدنشانهء نوعی حقیقت باشد؛حقیقتی مانند انسان گرائی،عدالت،مدارا و دلیریِ اندیشه که به سان آرزوئی شریف می بایستی بربسترِ واقعیّتِ تلخ اجتماعی تحقّق یابد.
باگذشت 40 سال،اینک-طبیعتاً-کتاب حلّاج نیز به بلوغ و بلاغت رسیده ،هم ازاین روست که نگارش ونگرشِ تازهء کتاب شامل موضوعات تازه و متنوعی است که آنرا ازچاپ های گذشته ممتاز و متمایز می کند.
تجربهء سال های اخیر،شخصیّتِ حسین بن منصورحلّاج را ازسایه سارِ قرون و اعصار بیرون کشیده و بازاندیشی دربارهء زندگی،عقاید و علل قتل فجیعِ وی را ازاهمیّت تازه ای برخوردار کرده است.دراین روزگارِناپایدار و دشوارکه عمرِکوتاه ما چونان جویباری به دریاهای آرامش می پیوندد،امیداست که انتشارِ متن تازه و کاملِ کتاب پرتوِ تازه ای درشناخت این چهرهء شگفتِ تاریخ ایران و اسلام به شمارآیدو بقول فرزانهء توس:«براین نامه بر،سال ها بگذرد…».
متن زیر،بخشی ازدیباچهء تازهء کتاب حلاّج است.
ع.م
***
در سال 16 هجری/637میلادی وقتی شمشیرهای خون چکانِ تازیان آخرین قُلاع ساسانیان را درهم نوَردید؛دوران تازهای در حیات فرهنگی ایرانیان آغاز شدکه بی توجهی به ویژگیهای آن،درک درست تاریخ اجتماعی ایرانِ بعدازاسلام را دشوارخواهد ساخت.در بیشترِپژوهش های موجود،درّهء عمیقی ایرانِ قبل و ایرانِ بعدازاسلام را ازیکدیگرجدامی کندگوئی که درقبل ازاسلام نه ازفرهنگ و تمدّن و اخلاق خبری بود و نه ازهنرو علم و ادبیّات،اثری.
ازاین گذشته،می دانیم که فرهنگ و آئین های یک ملّت باستانی پدیده های تاریخی و درازمدّت هستند که پس ازاشغال سرزمین شان توسط مهاجمان بیگانه،پنهان و آشکار یا درلوا و لفّافه های مختلف می توانند به حیات خویش ادامه دهند،به همین جهت ما برای تبیین تحوّلات فکری و فرهنگی این دوران،به جای «ایرانِ اسلامی»،اصطلاح«ایرانِ بعدازاسلام»را دقیق تر می دانیم.
***
بررسی اسناد مربوط به هجوم تازیان به ایران و چگونگی سقوط امپراتوری ساسانی نشان می دهد که قحطی،خشکسالی و فقر و فلاکتِ قبایل تازیان و درنتیجه،آز و نیازِآنان برای دستیابی به سرزمین های مرفّه و حاصلخیزِ امپراتوری ساسانی عامل اصلیِ حملهء آنان به ایران بود و باتوجه به ارتدادِ گستردهء قبایل عربی ازاسلام(«اهل ردّه») و عدم تثبیت اسلام درشبه جزیرهء عربستان(1)،به نظرمی رسدکه برای تازیان مهاجم،«جهادبرای اسلام»اهمیّت ثانوی داشت.عُمَر خطاب به سران این قبایل گفته بود:
-«حجاز جای ماندنِ شمانیست مگرآنکه آذوقه جای دیگر بجوئیدکه مردمِ حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند»(2).
جنگ های چندین سالهء خسروپرویز باامپراتوری رُمِ شرقی (از سال ۶۰۲ تا ۶۲۷ میلادی)ارتش ساسانی را بسیارخسته کرده بود.خودکامی های خسروپرویز در حذف دولتمردان و سردارانِ کاردان و سرانجام، محاکمه و قتل وی و جابجائی چندپادشاه درفاصلهء قتل خسروپرویز تا حکومت یزدگردِسومِ نوجوان،چنان آشفتگی و اغتشاشی به وجودآورده بودکه نخستین حملاتِ قبایل بیابانگرد درنظر سران و سرداران ساسانی،«نادیده»یا«ناچیز»جلوه کرد (3)و این«بی تفاوتی»،موجب تحریض و تشویق این قبایل درحمله های هماهنگِ آینده به ایران شد.ازاین گذشته،عزل شخصیّتِ پُرنفوذِ «نُعمان بن مُنذر» ازحکمرانی منطقهء مرزی«حیره»،حملهء تازیان به ایران را تسهیل کرد.خاندان «نُعمان بن مُنذر»-ازدیرباز-درمقابل حملات اعراب بادیه نشین به سان سدّی به شمار می رفت.«حیره» از امیرنشین های پُررونق امپراتوری ساسانی بودکه ضمن رواج زبان و فرهنگ ایرانی،اقوام مختلفی درآن زندگی می کردند(4).همدستی برخی سرداران ساسانی با سران قبایل تازیان-خصوصاً درجنگ سرنوشت سازِ«قادسیه»- نیز برضعف و زوال سپاه ساسانی افزود.رستم فرّخزاد،سپهسالاربزرگ و میهن پرست ساسانی درجنگ «قادسیّه»-درنامه ای تلخ به برادرش آیندهء سیاسی ایران را چنین پیش بینی کرده بود،پیش بینی حیرت انگیزی که گوئی از زبان و زمانهء ما می گوید(5) :
ازاین پس شکست آید از تازیان
ستاره نگردد مگر بر زیان
که این خانه از پادشاهی تهی است
نــه هـنـگــام پـیـروزی و فـرّهـی است
بــر ایــرانــیــان زار و گــریــان شــدم
زسـاسـانـیـــــان نـیـــز بـریـان شـدم(6)
حملات اولیّه قبایل تازیان به شهرهای مرزی ایران و بی تفاوتی سرداران سپاه ساسانی نسبت به این حملات،مردم شهرهای عرب نشین ایران(مانندحیره،انبار،فرات،سواد و …)را دچارخشم کرده بود(7).مردمی که با مذاهب و باورهای مختلف،قرن هازیرچتر امپراتوری ساسانی به مسالمت و مدارا زیسته بودند،دربرابرغازیان و غارتگران مهاجم چنان پایداری و مقاومتی کردندکه«خالدبن ولید»-سردار معروف اسلام-دچارحیرت و خشم گردیدآنچنانکه درحمله به شهرِ عرب نشینِ«اُلّیس»(درجنوب شرقی شهرنجف کنونی)گفت:
دربرابر این پایداری هاو مقاومت ها، تازیان به خشونت و ارعاب و خصوصاً «اِرهاب»متوسّل شدند چرا که به اعتقاد آنان:النصرُبالرُعب.
منظور از«ارهاب»شیوهای برای ایجاد ترس و ترور و وحشت انگیزی بود تا بوسیلهء آن مهاجمان بتوانند بر روح و روان مردمانِ مغلوب چیره شوند.ما در کتاب دیگری به این موضوع پرداخته ایم(9)،مثلاً:درجنگ شهر«اُلّیس»،خالدبن ولیدبرای ترساندن مردم و درهم شکستن شور و مقاومت آنان،دستوردادتا اسیران را برکنارهء رودخانهء شهر سربریدندآنچنانکه آن رود را«نهرالدّم»(رودِ خون)نامیدند(10).
درحمله به سیستان نیز،مردم مقاومت بسیار و تازیان خشونت بسیار کردندبطوریکه ربیع بن زیاد(سردارِتازی)برای ارعاب و ارهاب مردم و کاستن از شور مقاومت آنان دستور داد:
-«تا صَدری بساختند از آن کُشتگان (یعنی،اجساد کشته شدگان جنگ را روی هم انباشتند) … و هم از آن کشتگان،تکیه گاهها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشد و بر آن بنشست» (11).
در حمله به گرگان نیز مقاومت مردم چنان بود که یزیدبن مُهلّب (سردارعرب) از خونِ گرگانیان آسیابها گرداند و سپس شش هزار کودک و زن و مرد و جوان را اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند و- سپس- برای ارهاب و عبرت مردم:
-«فرمود تا درمسافت دو فرسخ (دوازده کیلومتر) دارها زدند و پیکرِ کُشتگان را بر دو جانبِ طریق (جاده) بیاویختند» (12).
پس از اسارت و عُسرت ایرانیان و انتقال آنان به مدینه و مناطق دیگرعربستان،هر یک از سران قبایل- به عنوان غنائم جنگی-مالک بخشی از اسیران شدند.این اسراء به عنوان«موالی»در اختیار یا تحتِ قیمومتِ رؤسای قبایل بودند(13).بسیاری ازاین«موالی»ازنجیب زادگان ساسانی بودندچنانکه دینوَری دربارهء«جنگ هولناک جلولا» یادآوری می کندکه«…مسلمانان،اسیران زیادی ازدخترانِ آزادگان و بزرگان ایران گرفتند»(14).وقتی اسیران جنگ نهاوندرا به مدینه آوردند،یکی از اسیران بنام «فیروز»(ابولؤلؤ)هراسیرِکوچک و بزرگی راکه می دید،برسرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت:«عُمرجگرم را خورد»(15).همین«فیروز»بهنگام نمازصبح درمسجدمدینه عُمر را به قتل رساند و عُبیدالله(پسرِعُمر)به خونخواهی پدر،دخترِخُردسال فیروز (لؤلؤ=مرجان) وسردار معروف ایرانی-«هرمزان»-را به جرم همدستی با «فیروز» کشت(16).
فرزندان این نجیب زادگانِ اسیر -بعدها- باعث عصیان ها و شورش هائی شدند بطوری که پس از قتل عام مردمِ بخارا بدست «سعیدبن عثمان» (56هجری/ 675 میلادی ) و اسارت گروهی از بزرگ زادگان بخارائی:
-«ایشان[اسیران بخارائی]به غایت تنگدل شدند و گفتند:این مرد[سعیدبن عثمان]راچه خواری ماندکه بامانکرد…چون دراستخفاف خواهیم هلاک شدن-باری-به فایده هلاک شویم…پس،به سرای سعید اندرآمدند،درهارابستند و سعیدرابکشتند و خویشتن را نیزبه کشتن دادند». (17).
دراین کشاکش هاو کوشش ها وکشمکش های خونین،ایرانیان توانستند تنها در سه چیز از فاتحان ممتاز و متمایز شوند و درسنگر و سایه بان آن،خودرا ازگذشته بهحال و ازحال به آینده منتقل کنند:
-تاریخ(حافظهء قومی)،
-فرهنگ و آئین های ملّی،
-زبان فارسی(18)
دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران
دهقانان در اواخر دورهء ساسانی طبقه ای از نجبای زمينداربودندکه واسط یاحلقهء پیوندِ روستائیان و دربار به شمارمی رفتند.آنان وظیفهء جمع آوری مالیات،تأمین قشون و ادارهء منطقهء خودرابرعهده داشتند و درواقع،دهخدایانِمناطق خویش بودندکه باشمشیر،اسب،کلاه و کمربندمخصوص ازدیگرطبقات و اقشار متمایز می شدند.بعدازهجوم تازیان و زوال اشرافیّت ساسانی،این طبقه نقش اساسی درحفظ و تداوم فرهنگ و آئین های ایرانی داشتند(19).
پس ازجنگ ها و مقاومت های اولیّه،بسیاری ازدهقانان(دهخدایان) باحفظ موقعیّت اجتماعی شان به اسلام گرویدند و یا باحفظ دین و آئین خویش به پرداختن جَزیه و خراج گردن نهادند(20).این طبقهء کهن-درواقع- وارثان و حافظان فرهنگ و آئین های دورهء ساسانی بودندو چه بساکه سازش و تعامل با تازیان مهاجم را برای حفظ و بقای آئین های باستانی شان لازم می دانستند بطوری که علاوه برجزیه و خراج های رسمی،ایرانیان هرسال -بهنگام جشن های سده، نوروز و مهرگان- مبلغی نیز بعنوان «عیدی»به خلیفه پرداخت می کردند، مبلغ این «عیدی» در زمان معاویه به 10میلیون درهم می رسید(21).
ناآگاهی و ناتوانی فاتحان بیابانگرد در مدیّریت سرزمین پهناورایران ساسانیان -خودبخود- دهقانان را-به عنوان اهل دیوان،کاتبان و نویسندگان- در دستگاه خلافت دارای موقعیتی ممتاز کرد(22). دهقانان -به عنوان حاملان و حافظان تاریخ داستانی و باستانی ایران -درقرن 4 هجری/10میلادی -و خصوصاً در عصردرخشان سامانیان-دراعتلای زبان،فرهنگ و آئین های ایرانی نقش فراوانی داشتند.به روایت مسعودی :«درسال 303 هجری /916میلادی درشهر استخرِ فارس در نزدِ یکی از بزرگ زادگان ایرانی[دهقانان] کتابی عظیم دیدم که ازعلوم و اخبار پادشاهان،بناها و سیاست ها و تدبیرهای شان مطالب فراوانی داشت که درکتاب های دیگر-مانند خدای نامه و آئین نامه و غیره- ندیده بودم باتصویر بیست و هفت تن از پادشاهان ساسانی و ذکرسرگذشت هرپادشاه و رفتارِ وی باخواصِ یاران و عوامِ رعیّت و حوادث مهمی که در دوران پادشاهی وی پدیدآمده بود…دراین کتاب از زرتشت (مجوس) و نیزازمراتب الانوار و فَرقِ بین نور و نار یادشده بود»(23).
براین اساس ،در سال 346هجری/957میلادی وقتی ابومنصورعبدالرزّاق،امیر ایراندوست و آزادهء توس (24) فرمان دادتا وزیرش،ابومنصورمُعمَری،برای تدوین شاهنامهء ابومنصوری اقدام کند،وی،دهقانان شهرهای مختلف را فراخواندو به عنوان«بازماندگان شاهان قدیم»از روایات آنان به عنوان«مأخذمعتبر» استفاده کرد(25)،همچنانکه فردوسی توسی نیزاز دهقانان توس بود«ازدیهی كه آن دیه را باژ خوانند…بزرگ دیهی است…فردوسی در آن دیه شوكتی تمام داشت چنانكه بدخلِ آن ضیاع از امثال خود بی نیاز بود».(26).فردوسی درسراسرشاهنامه از دهقانان به عنوان«بازگوکنندگان تاریخ ایران باستان»یاد می کند:
ز گفتار دهقان یكی داستان
بپیوندم از گفتهء باستان(27)
یا:
نباشی بدین گفته همداستان
كه دهقان همی گوید از باستان(28)
یا:
زگفتاردهقان کنون داستان
توبرخوان و برگوی باراستان(29)
ویا:
– به گفتار دهقان كنون باز گرد
نگر تا چه گوید سراینده مرد (30)
فرزندان و بازماندگان دهقانان بتدریج چنان موقعیّتی یافتندکه دستگاه خلافت عبّاسی رنگی عمیقاً ایرانی یافت بطوری که دربارهء«فضل بن سهل سرخسی»که «مردِ شمشیر و قلم»(ذوالریاستین)نامیده می شد- گفته اند:
-«این مجوس زاده(فضل بن سهل)درسودای احیای سلطنت پادشاهان قدیم وکسرائیان است»(31).
پیدایش حکومت های مستقل طاهریان، صفاریان، آل زیار و خصوصاً سامانیان و آل بویه به تداوم فرهنگ و آئینهای ایرانی دربعدازاسلام غناو قدرت بیشتری بخشیدچنانکه «مردآویج زیاری» ضمن برگزاری جشن های نوروز،مهرگان و سده ،سودای بازگرداندن پادشاهی عجم و تسخیربغداد درسرداشت و درنامه ای به کارگزارخویش دراهوازنوشت:
-«ایوان کسری رابرایم آماده کن!تاهنگام رسیدن به پایتخت[بغداد]درآنجا فرودآیم.توبایدآنرابه همان شکل پیش ازآمدنِ تازیان بسازی!» (32).
باتوجه به سلطهء ارهاب و ارعاب،چگونگی تداوم اندیشه ها و آئینهای ایرانی دربعد ازاسلام فصل بدیع و برجسته ای است که متأسفانه هنوزبطورشایسته موردتوجهء پژوهشگران قرارنگرفته است درحالیکه می دانیم ملّت ها در فراز و فرودهای تاریخی و دربرخوردبا حملات و هجومهای بیگانگان- ازشکل ها،شیوهها و شگردهای مختلف برای حفظ هویّت تاریخی خود استفاده می کنند.این امر،خصوصاً دربارهء ایرانیان که نسبت به مهاجمان بیابانگرد از فرهنگی فاخر و تمدّنی ممتاز برخوردار بودند دارای اهمیّت بسیار است.ابن حزم- عقیده شناس اسلامیِ قرن ۵هجری/۱۱میلادی در این باره تأکید میکند:
-«ایرانیان که بر همهء ملّتها سَروَری داشتندو خود را آزادگان مینامیدند،چون دولت شان به دست تازیان برافتاد،برآنان گران آمد و لذا کوشیدند تا با بداندیشی و بدخواهی آئین قدیم شان را تجدید کنند و ازاین رو- بارها -به نبرد با اسلام برخاستند که سُنباد، اُستاذسیس، مقنّع، بابک و دیگران از آن جمله بودند. سپس بهتر آن دیدند تا به شیوهء دیگر در کار اسلام؛ حیلهگری و با مسلمانان مبارزه کنند.» (33).
سخن ابن حزم را عقیده شناسانی مانند عبدالقاهر بغدادی،خواجه نظامالملک، ابن جوزی،بیرونی،مقریزی ودیگران نیز تائیدکردهاند(34).به عبارت دیگر،پس ازسرکوب پایداریها و شورشها(35)،ایرانیان بتدریج در حصار اندیشه و فرهنگ سنگر گرفتند و با پنهان شدن در لوا و لفّافهء زنادقه و فرقه های الحادی و عرفانی کوشیدند تا به قول ابن حزم«به شیوهء دیگر در کارِ اسلام حیلهگری و با مسلمانان مبارزه کنند»،شیوه ای که به قول پژوهشگر معروف مصری، احمدامین: «بسیارخطرناک ترازجنگِ رو در رو بود» (36). بنابراین در بررسی جنبشهای فکری و اجتماعی ایران در بعد از اسلام،توجه به شکل شناسی (Morphologie)این جنبشها لازم و ضروری است(37).
یکی از تغییرات مهم پس از حملهء تازیان،«عَرَب گردانی» یا «تعریبِ» نام و هویّت ایرانیان بود،به این معنا که عموم «موالی» و فرزندان شان مجبورشدندتاخودرا به نام و نَسَب یکی ازقبایل تازی منسوب کنند(38).ایرانیانی که در این قبایل رشد و پرورش یافته بودند -بی تردید- توسط پدران و مادران شان با فرهنگ و آئینهای نیاکان خود آشنائی داشتند و میتوانستند حامل و مروّج این فرهنگ و آئین ها دربعدازاسلام باشند و چنانکه خواهیم گفت«جنبش شعوبیّه»-درواقع- کوششی برای تداوم فرهنگ ساسانیان دربرابرسلطه جوئی و برتری طلبی تازیان بود،لذا می توان با برخی ازپژوهشگران عرب موافق بود که «لاقیدی نسبت به مبانی اسلام»،«شرابخواری»و«کامجوئی»درزندگی و آثارکسانی مانندبشّاربن بُرد، ابن مقفّع، ابونواس اهوازی،احمدبن اسحاق خارکی و اَبان لاحقی «بازتاب فرهنگ دورهء ساسانی در دوران اسلامی است»(39).این شاعران و نویسندگان به «مُجُون» و «الخُلَعاء» معروف بودند(40). باتوجه به حرام بودنِ موسیقی،رقص(سماع) و غنا دراسلام، رواج چنگ، نی و حتّی حضورزنانِ چنگنواز،خواننده و خُنیاگر در عرفان ایرانی می تواند تداوم آئین های دورهء ساسانی دربعد از اسلام باشد(41) همچنانکه آئین قلَندَری و عیّاری (جوانمردی)در تصوّف (42) و نیز مراسم تشییع جنازهء مردگان باشادی و دَف و چنگ (43)می توانندبازماندهء همان دوران به شمارآیند.حافظ دراین باره می گوید:
برسرِ تُربتِ من بی می و مطرب منشین
تا به بویت زلَحَد رقص کنان برخیزم (44)
خاطرهء دوران ساسانی و تداوم آن دربعدازاسلام چنان بودکه نه تنهاصفّاریان،سامانیان،آل بویه(دیلمیان) و آل زیار بلکه حکومت های تُرک تباری مانندسلطان محمودغزنوی نیز-باجعل«نَسَب نامه» کوشیدندتا خودرا ازتبارِ ساسانیان به شمارآورند(45).
–«ابوعُبیده» (متولّدحدود114 هجری/733میلادی)- ازموالی و شعوبیان ایرانی تبار- دربارهء منشاء و سرچشمهء عقایدش نکتهء قابل تأمّلی دارد.به گفتهء وی:
-«پدران شان در دربار خسروان (ساسانیان) خطیب بودند،چون اسیر شدند و فرزندان شان در سرزمینهای عربی به دنیا آمدند،آن عِرقِ کهن یاجوهرِسخنوری بیدار شد و لذا کوشیدند تا در میان عرب زبانان همان اعتباری را یابند که در میان پارسی زبانان داشتند.»(46).
روایت «ابوعُبیده» و داشتنِ«عِرق کهن» یا «جوهرِ سخنوری»را میتوان به بیشترِ نویسندگان،شاعران و متفکران ایرانی تبارِ این دوران تعمیم داد و درپرتوِ آن،تداوم اندیشه ها و آئین های ایرانی در بعدازاسلام را استخراج کرد.
درپرتوِ چنین نگاهی است که بررسی زندگی و عقاید حسین بن منصورحلاّج و علل عقیذتی یا عوامل سیاسی قتل فجیعِ وی اهمیّت تازه ای می یابد.
____________________________________________________________
زیرنویسها:
1-دراین باره نگاه کنیدبه:المغلوث،سامی عبدالله،اطلس حروب الردّة ،ریاض،1429ق؛نیشابوری،ابواسحق،قصص الانبیاء،به اهتمام حبیب یغمائی،تهران،1340ش،صص455-456؛طبری،محمدبن جریر،تاریخ طبری،ترجمهء ابوالقاسم پاینده ،ج4،تهران،1352ش،صص1354-1379،1369-1380و1394و1406-1410؛ابن اعثم کوفی،الفتوح،ترجمهءمحمدبن احمدمستوفی هروی،تهران،1372ش،صص15-18؛میرخواند،روضة الصفا،ج2،تهران،1338ش،صص603-614؛میرفطروس،علی،ملاحظاتی درتاریخ ایران،چاپ چهارم،کانادا،2001،صص62-66
2-طبری،ج4،صص1587-1589و1655؛ج5،صص1759و1936؛ج5،ص1707،مقایسه کنیدبا اعثم کوفی،پیشین،ص94و102-103؛خواندمیر،حبیب السیر،بامقدمهء جلال همائی،ج1،تهران،1333ش،ص302و401؛مسعودی،ابوالحسن،مُروج الذّهب،ترجمهء ابوالقاسم پاینده،ج1،تهران،1360ش،ص664؛بلاذری،فتوح البُلدان،ترجمهء آذرتاش آذرنوش،تهران،1346ش،ص253
3-گاه کنیدبه دینوری،ابوحنیفه،اخبارالطّوال،ترجمهء صادق نشأت،تهران،1346ش،ص120
4-دربارهء«حیره»واهمیّت سیاسی-فرهنگی آن نگاه کنیدبه:دانشنامهء جهان اسلام،ج14،تهران،1389ش،صص527-534؛دائرة المعارف بزرگ اسلامی،زیرنظر کاظم موسوی بجنوردی،ج21،تهران،1393ش،صص541-555؛محمدی ملایری،تاریخ وفرهنگ ایران،ج1،تهران،1379ش،صص179-188
5 –دریغ این سر و تاج و این داد و تخت
دریغ این بزرگی و این فرّ و بخت
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عُمّرشود
تبه گردد این رنج های دراز
نشیبی درازست پیشِ فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژّی و کاستی
رُباید همی این از آن ، آن از این
رُباید همی این از آن ، آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
بد اندیش گردد پسر بر پدر
پدر همچنین بر پسر چاره گر
شود بنده بی هنر شهریار
شود بنده بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
بگیتی کسی را نمانَد وفا
بگیتی کسی را نمانَد وفا
روان و زبان ها شود پُر جفا
ز ایران و [از] ترک و [از] تازیان
ز ایران و [از] ترک و [از] تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بوَد
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بوَد
سخنها به کردار بازی بود
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
[نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش زهرگونهسازند دام]
زیان کسان از پیِ سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
نباشد بهار از زمستان پدید
نباشد بهار از زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
چو بسیار از این داستان بگذرد
چو بسیار از این داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون از پیِ خواسته
بریزند خون از پیِ خواسته
شود روزگارِ مِهان کاسته
فردوسی،ابوالقاسم،شاهنامه،برپایهء چاپ مسکو،ج2،چاپ چهارم،تهران،1387ش،صص1862-1865،کلمات یامصراع داخل[ ]ازنسخه ها دیگر شاهنامه است.
6-برای تحلیلی جامعه شناسانه و تاریخی ازنامهء رستم فرّخزاد نگاه کنیدبه متن سخنرانی باقرپرهام در فصلنامهء ایران نامه،بتسدا،آمریکا،سال 24،شمارهء 4،زمستان1387ش،صص261-272؛همچنین نگاه کنیدبه بحث آرامش دوستدار،امتناع تفکردرفرهنگ دینی،نشرخاوران،پاریس،1383ش،صص381-411
7-برای نمونه نگاه کنیدبه:طبری، ج4،صص1628- 1629
8-نگاه کنیدبه:طبری،ج4،صص1480،1482،1497-1498و1503-1504
9-چنانکه امروزه نیز اَعمال و اقدامات هولناک «داعشیها»در فتح شهرهای عراق و سوریه و هزیمت ارتش های این دوکشور ازبرابرآنان،مصداقی از«ارهاب»بشمار می آید.برای نمونه هائی ازکاربُرد«ارهاب»درحملهء تازیان به ایران نگاه کنیدبه:میرفطروس،پیشین، صص۶۶،۷۶،۷۹-۸۷ ؛میرفطروس،اسلام شناسی،ج۱،چاپ دوازدهم،آلمان،1999،صص۴۰-۴۱
10-طبری،ج4 ،صص1493-1494،مقایسه کنیدباصفحهء1606درکشتن سپاهیان اسیرِ مردانشاه.
11-تاریخ سیستان،مؤلف ناشناس،به تصحیح ملک الشعرای بهار،تهران،1314ش،صص۸۰-۸۲؛مقایسه کنیدبا ابن اثیر،عزالدین،الکامل،ترجمهء خلیلی،حالت وهاشمی حائری،تهران،1368ش،ج۳،ص۲۱۷
12 – ابن اسفندیار،تاریخ طبرستان، ج۱، به تصحیح عباس اقبال،تهران،1320ش،ص۱۶۴؛ گردیزی،ابوسعیدعبدالحی،تاریخ گردیزی،به تصحیح وتحشیهء عبدالحی حبیبی،تهران،1363ش،ص۲۵۱
13 -دربارهء موقعیّت اجتماعی موالی نگاه کنیدبه:اسماعیل،عزالدین،فی الشعرالعباسی،مصر،1980،صص69-79؛جوده،جمال،اوضاع اجتماعی -اقتصادی موالی درصدراسلام،ترجمهء مصطفی جبّاری و مُسلم زمانی،تهران،1382
14 -دینوری،پیشین،ص141
15 – طبری،ج۵،ص۱۹۵۸
16 -دربارهء فیروز(ابولؤلؤ)و هرمزان نگاه کنیدبه:طبری،پیشین،ج5،صص2088؛بلاذری،پیشین،صص80-81؛ابن اثیر،پیشین،ج3،صص82-83 ؛محمدی ملایری،فرهنگ ایرانی پیش از اسلام،تهران،1374ش،77-81
17 -نرشخی،ابوبکرمحمدبن جعفر،تاریخ بخارا،ترجمهء ابونصراحمدبن القیاوی،تصحیح وتحشیه مُدرس رضوی،تهران،1351ش،صص۵۴-۵۷مقایسه کنیدبا:بلاذری،پیشین،ص۲۹۸
18 -دربارهء رواج زبان فارسی پس ازحملهء تازیان نگاه کنیدبه بحث درخشان استادمحمدی ملایری بانام«زبان فارسی؟یاپهلوی؟»:تاریخ وفرهنگ ایران،ج4،تهران،1380ش،صص51-99.
19 -در بارهء«دهقانان» و نقش شان در نگهبانی تاریخ و فرهنگ ایران نگاه کنیدبه مقالهء درخشان استاداحمدتفضّلی،مجلهء ایران نامه(به مدیریّت هرمزحکمت)،سال15،شمارهء4 ،بتسدا(آمریکا)،پائیز1376ش،صص579-590؛ذبيح الله صفا،حماسه سرايی درايران، تهران، 1333ش، ص62-64؛ گيتی فلاح رستگار،«دهقانان قديم خراسان»در:خراسان و شاهنشاهی ايران، مشهد، 1350ش، ص 125 – 160؛ مجتبی مينوی،«دهقانان»، سيمرغ، شماره 1، اسفند 1351ش، ص 8 – 13؛پارسا،بهمن،واپس ماندگی های ایران،سبب ها وچاره ها،نشرارزان،سوئد،1381ش،صص295-312
20-دراین باره نگاه کنیدبه:دنت،دانیل،مالیات سرانه وتأثیرآن درگرایش به اسلام،ترجمهء محمدعلی موحد،تهران،1358ش
21-یعقوبی،احمدبن ابی یعقوب،تاریخ یعقوبی،ج2،ترجمهء محمدابراهیم آیتی،تهران،1343ش،صص145و280 مقایسه کنیدباروایت طبری دربارهء هدایای مردم بلخ به اسدبن عبدالله قسری،حاکم خراسان در سال 120 هجری/میلادی:طبری،پیشین،ج2،ص1635-1638
22-قدامة بن جعفر،الکتاب الحراج و صنعةالکتابة،ترجمهء حسین خدیوجم،،تهران،1353ش،ص4؛گردیزی،پیشین،ص230؛ابن اعثم کوفی،پیشین،ص156
23-التنبیه و الاِشراف،چاپ دخویه،بریل(لیدن)،1893م،صص106-107
24 – فردوسی در ستایش عبدالرزّاق می گوید:
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیروبزرگ وخردمندو راد
پژوهندهء روزگارنخست
گذشته سخن ها همه بازجُست
زهرکشوری مؤبدی سالخورد
بیاورد کاین نامه را گرد کرد
همچنین نگاه کنیدبه:نگاه کنیدبه:گردیزی،پیشین،ص353
25 -دیباچهء شاهنامه ابومنصوری،به کوشش رحیم زادهء ملک،نامهء انجمن،شمارهء 13،تهران،بهار1383ش، صص 127-130
26 -نظامی عروضی،چهارمقاله، به تصحیح ومقدمهء محمدقزوینی،انتشارات اشراقی،تهران،بی تا، ص 47.
27 -شاهنامه،ج1،ص245
28 -شاهنامه،ج1،ص595
29-شاهنامه،ج1،ص287
30 -شاهنامه،ج1،ص287؛برای آگاهی ازتطوّر وتنوع معنای «دهقان»درادب فارسی نگاه کنیدبه مقالهء«پیشینهء دهقان درادب پارسی»، مجلهء هنر و مردم،شمارهء ۱۷۹، شهریور ۱۳۵٦،صص64-70؛حاکمی والا،اسماعیل،«معانی دهقان درادب فارسی»،مجلهء سخن،شمارهء 11و12، 1357ش،صص1231-1237
31– نگاه کنیدبه: جهشیاری، محمد بن عبدوس، الوزراء والکُتّاب،طبع الثانیه،قاهره،1401ق/1980 م ،صص313و۳۱۷-۳۱۸؛ اصفهانی، ابوالفرج، مقاتلالطالبین، ج۱،بیروت،1408ق/1987م،صص۴۵۴
32– ابن مسکویه،ابوعلی،تجارب الاُمم، ج۵،ترجمهء علینقی مُنزوی،تهران،1376ش،صص412-413و420
33 – ابن حزم،الفصل فی الملل و الاهواء والنحل، ج ۲، قاهره، ۱۳۱۷ق،صص ۱۱۵-۱۱۶
34 – نگاه کنیدبه:الفرق بین الفِرَق وبیان الفرقهء ناجیه،عبدالقاهر بغدادی،به حواشی محمدبدر،قاهره،1328ق،ص۱۷۳؛خواجه نظام الملک،سیاست نامه،به تصحیح جعفرشعار،تهران،1377،صص250 و۲۸۵-۲۸۶؛شاکر مصطفی، دولة بنی العباس، ج۱،کویت،1973، ص ۲۶۹
35– برای گزارشی ازاین پایداری هاو سرکوب ها نگاه کنیدبه:میرفطروس، پیشین، صص۷۲-۸۸
36 -احمدامین،ضحی الاسلام،ج1،قاهره،1351ق/1933م،ص70
37– در این باره نگاه کنید به:میرفطروس، علی، «نکاتی درشناخت جنبش های مترقی در ایران بعد از اسلام»: عمادالدین نسیمی؛شاعرومتفکر حروفی،چاپ دوم ،آلمان،1999،صص ۴۷-۶۷
38– استاد محمدی ملایری به تطّور این «تعریب» در نام های ایرانی پرداخته است. نگاه کنید به: تاریخ و فرهنگ ایران، ج ۱،چاپ دوم،تهران،1379ش، صص ۱۶-۲۷، ج ۲، صص ۱۸-۲۲
39 -مثلاً نگاه کنیدبه:ضیف،شوقی،تاریخ الأدب العربی فی العصرالعباسی الاول،قاهره،1966،صص65-70،201-220و382.ما نمونه های درخشانی ازآنرا درشخصیّت و عقاید بشّاربن بُرد،ابن مقفّع ،ابونواس اهوازی و دیگران نشان خواهیم داد.
40 -برای آگاهی ازبرخی شاعران و نویسندگان «مُجُون»و«الخُلَعاء»نگاه کنیدبه:ابن معتز،عبدالله،طبقات الشعراء،قاهره،1375ق/1956م،صص73و207؛ثعالبی،عبدالملک بن محمد،یتیمة الدّهر،ج3،قاهره،1958م،صص30-35؛ضیف،تاریخ الأدب العربی فی العصرالعباسی الثانی،قاهره،1395ق/1975م،صص91-97؛ابوالانوار،محمد،الشعرالعباسی(تطوّره وقیمه الفنیة)،طبع الثانی،مصر،1987،ص115-202
41-برای نمونهء درخشانی ازاین موضوع نگاه کنیدبه مناقبِ«طاووس خاتون»در:افلاکی،شمس الدین احمد،مَناقب العارفین، ج1،به کوشش تحسین یازیجی،انتشارات انجمن تاریخ ترک آنکارا،1959م،صص375-376 ،مقایسه کنیدبا حکایت «کنیزک مُطربه»در:اسرارالتوحید،ابوسعیدابو الخیر،ج1،تهران،1367ش،مقدمهء استادشفیعی کدکنی،صص108-109.فردوسی نیز می گوید:
زنِ چنگ زن، چنگ در برگرفت
نخستین خروشِ مغان برگرفت
42 گاه کنیدبه: آئین جوانمردی(مجموعهء مقالات)،تهران،1363ش،صص101-105و161-165و169-176و 192-195؛شفیعی کدکنی،قلندریّه درتاریخ،تهران،1386ش،صص62-67و183-189
43 -نگاه کنیدبه:ابوسعیدابو الخیر،پیشین،ج2،تعلیقات استادشفیعی کدکنی،تهران،1367ش،صص628و630
44 -دیوان حافظ،به اهتمام انجوی شیرازی،تهران،1361ش،ص203
45 برای جایگاه و اهمیّت این موضوع و تطوّر آن در دوران ساسانی نگاه کنیدبه:دریائی،تورج،تاریخ وفرهنگ ساسانی،ترجمهءمهرداد قدرت دیزچی،تهران،1387ش،صص63-79
46 – جاحظ،عمروبن بحر،البیان والتبیین،ج1،به اهتمام عبدالسلام محمدهارون،بیروت، 1410ق/1990م،ص308؛عطوان،حسین،الزندقه والشعوبیّه فی العصر العباسی الاول،بیروت،1363ق/1984م،ص142
تارنمای دکتر علی میرفطروس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر