۲۷ فروردین ۱۳۹۷

پهلوی‌گرایی، پشتوانه‌ی یک حزبِ فراگیر

- گفتمان پهلوی‌گرایی بر مبنای «ملی‌گرایی»، «سکولاریسم» و «تکنوکراسی» شکل گرفته است. اقبال به پهلوی‌گرایی لزوما به معنی هواداری از بازگشت سلطنت به ایران نیست بلکه احترام به اصولی است که ایرانِ نوین را ساخته‌اند.
- در زمان انقلاب ۱۳۵۷، برخی از چپگرایانِ بی‌دانشِ اهل مغلطه در همراهی با ملایانِ تباهکار، در دشمنی با نهادِ ریشه‌دار پادشاهیِ ایران، بر کهنه بودنِ باور به پادشاهی پای می‌فشردند و نظر می‌دادند که باید سخنِ تازه گفت و از هر چه مربوط به گذشته است، بیزاری جُست. چنین باوری در سیاست‌گذاریِ ملی، زهری قاتل است که موجب نفی بنیادهای جوامع ریشه‌دار و تاریخمند می‌شود.
- پس از این انقلابِ کذایی، هیچ یک از عناصر اصلی نهاد پادشاهی از ساختار حکومت ایران زدوده نشد بلکه تنها بخشِ خطرناکِ این سنت یعنی تمرکز قدرتِ مطلق در یک فرد را، لجام گسیخته‌تر از همیشه، به پَست‌ترینِ مردمِ روزگار یعنی ارباب عمامه و اهلِ منبر، سپرد.

کیهان لندن، یوسف مصدقی – ایران، همواره کشوری بوده با تنوعِ فراوانِ قومی که در تاریخِ طولانی‌اش، از برکتِ این تنوع جمعیتی و فرهنگی، هویتی غنی یافته است. تا پیش از انقلاب مشروطه، هر از چند گاهی اداره‌ی ایرانشهر به دست یکی از همین اقوامِ ایرانی بود و باقی طوایف و اقوام با همکاری با قومِ حاکم، در اداره‌ی کشور سهمی به عهده می‌گرفتند.
پیشینه‌ی نهادِ پادشاهی در ایران، نمایانگرِ نوعی ضرورت تاریخی برای استمرارِ یکپارچگی کشور است. این نهادِ وحدت‌بخش، برای قرن‌ها موجبِ حفظ تمامیت ارضی کشور و تقویتِ هویت ایرانی در فراز و نشیب تاریخ شده است. پس از انقلاب مشروطه و تبدیل پادشاهیِ مطلقه به حکومتِ قانون، هیچ یک از پادشاهان مشروطه نتوانستند توازن میان قوای سیاسیِ کشور را بی‌طرفانه رعایت کنند و این مسئله باعث آسیب به نهادِ پادشاهی در ایران شد.
پس از نامرادی‌ها و ناکارآمدی‌های صدر مشروطه، نیاز به امنیت و اندیشه‌ی توسعه و پیشرفت، باعث اقبال عمومی به بنیانگذار سلسله‌ی پهلوی شد. آنچه از این اقبال حاصل شد، هر چند ناکامل بود ولی در مقام مقایسه با قبل و بعدش، متمایز و بسیار ارجمند است. دستاوردهای این تمایزِ ارزشمند، گفتمانی را بنا نهاد که «پهلوی‌گرایی» نامیده می‌شود.
صاحب این صفحه‌کلید، چندی پیش در بخشی از یک مقاله‌، به اختصار اشاره کرد که: «پهلوی‌گرایی یعنی گفتمانی که حکومتِ پهلوی بانی و تا اکنون تنها نماینده‌ی آن در طول تاریخ ایران بوده است. این گفتمان بر مبنای «ملی‌گرایی»، «سکولاریسم» و «تکنوکراسی» شکل گرفته است. برخلاف تصور رایج، اقبال به پهلوی‌گرایی لزوما به معنی هواداری از بازگشت سلطنت به ایران نیست بلکه توجه به این گفتمان، در واقع احترام به اصولی است که ایرانِ نوین را ساخته‌اند.»
محمدرضاشاه و رضاشاه پهلوی
آرمان‌های پهلوی‌گرایی، آبادگرِ ایران و وحدت‌بخش و هویت‌ساز برای اقوام و خرده‌فرهنگ‌های ساکن در درونِ مرزهای کشور بوده است. ملی‌گرایی، چترِ فراگیری بود که تمام هویت‌های پراکنده و مستقل را در جغرافیای ایران، بدون نفی تفاوت‌هایشان در کنار هم قرار می‌داد و هویتی جمعی و قدرتمند برای ساکنان این سرزمین کهن می‌ساخت.
تکیه بر سکولاریسم، موجبِ ممانعت از حضور اختلافات مذهبی و تفاوت‌های عقیدتی در اداره‌ی کشور می‌شد و به افراد توانمند، فارغ از باورها و عقاید مذهبی‌شان، اجازه‌ی رشد و کسب تخصص برای اشتغال در پست‌های حساس و اثرگذار دولتی و بخش خصوصی می‌داد.
تکنوکراسی و فن‌سالاری، موتور محرک پیشرفت و توسعه سریع جامعه بود. فن‌سالارانِ ملی‌گرا و سکولار، طی نزدیک به پنجاه سال تلاش و کوشش، کشور محروم و عقب‌مانده‌ی ایران را به درجه‌ای از رشد اقتصادی و صنعتی رساندند که در اواسط دهه‌ی پنجاه خورشیدی، ایران قدرتمندترین کشور خاورمیانه و یکی از سه قدرتِ متوازنِ آسیا بود.
بدون شک پهلوی‌گرایی همچون همه‌ی گفتمان‌های حکومت‌ورزانه، کاستی‌هایی هم داشته است. مهم‌ترین این کاستی‌ها، همانا عدم توجه به اساسی‌ترین ارزشِ عرصه‌ی سیاست مدرن یعنی مفهومِ گرانقدرِ «آزادی» بود. هر چند سکولاریسم و عرفی‌شدنِ قوانین موجبِ بسط آزادی‌های اجتماعی در دوران پهلوی شده بود اما تقویت قدرت فردی و بی‌توجهی به آرمان‌های مشروطه، موجبِ بی‌عنایتی حاکمان به موضوع آزادی‌های سیاسی و در نتیجه ایجادِ امکانِ سوء استفاده‌ی مخالفانِ پادشاهیِ ایران شد که بیشترشان مرتجع و مستبد بودند.
رضاشاه و ساختمان راه‌آهن سراسری ایران
در زمان انقلاب ۱۳۵۷، برخی از چپگرایانِ بی‌دانشِ اهل مغلطه در همراهی با ملایانِ تباهکار، در دشمنی با نهادِ ریشه‌دار پادشاهیِ ایران، بر کهنه بودنِ باور به پادشاهی پای می‌فشردند و نظر می‌دادند که باید سخنِ تازه گفت و از هر چه مربوط به گذشته است، بیزاری جُست. چنین باوری در سیاست‌گذاریِ ملی، زهری قاتل است که موجب نفی بنیادهای جوامع ریشه‌دار و تاریخمند می‌شود. واضح است که هر باورِ ریشه‌دار و قدیمی لزوما مشمول مرور زمان نمی‌شود بلکه بسیاری از آرای فلسفی یا اندیشه‌های کهنِ عرفانی یا سیاسی، توانایی روزآمد شدن و ارتقاء دارند. مبانی پادشاهی در ایران، اعم از استبدادی یا مشروطه‌ آنقدر ریشه‌دار است که حتی در زبان فارسی نیز کاملا رسوخ کرده است. چنان است که واژه‌ی «شاه» را پیشوندِ مُعَرّفِ بهترین و بزرگترین نمونه از هر جنس، شئ یا نوعِ موجود در زبان فارسی می‌شناسیم:‌ شاهکار، شاهراه، شاهنامه، شاه‌نشین، شاه‌ماهی، شاه‌بلوط، شاه‌سوار، شاه‌وش، شاه‌کلید، شاه‌بیت و…
اینکه برخی مدعی هستند کارکردِ نهاد پادشاهی برای ایرانیان با انقلاب ۱۳۵۷ به پایان رسیده، ناشی از مغالطه و ساده‌انگاری است. حوادث سال ۵۷، پادشاهیِ مشروطه را بیش از همیشه از مسیر آرمانی‌اش منحرف کرد و جامه‌ی سلطنتِ فقیه را که گونه‌ای منحط از انواع استبداد فردی است بر شاکله‌ی اداره‌ی کشور ایران پوشاند. چون نیک بنگریم، پس از این انقلابِ کذایی، هیچ یک از عناصر اصلی نهاد پادشاهی از ساختار حکومت ایران زدوده نشد بلکه تنها بخشِ خطرناکِ این سنت یعنی تمرکز قدرتِ مطلق در یک فرد را، لجام گسیخته‌تر از همیشه، به پَست‌ترینِ مردمِ روزگار یعنی ارباب عمامه و اهلِ منبر، سپرد. حکومت ولایت فقیه، فارغ از نام‌اش، زشت‌ترین و منحط‌ترین نوع استبداد مطلقه‌ی سلطانی را نمایندگی می‌کند و از قرارِ معلوم، بعید نیست که به زودی شکل موروثی هم به خود بگیرد.
محمدرضاشاه پهلوی و محمدعلی فروغی
ماجراهای سال ۵۷ و نتایج فاجعه‌بارِ حاصل از آنها، باعثِ آسیب جبران‌ناپذیر به هویت ملی ایرانیان شد. ضدیت حکومتِ شیعه‌گرای فقاهتی با هر نوع هویت دیگر موجب شد که تمامی اقوام و افرادِ متنوعی که در زیرمجموعه‌ی هویت ملی دور هم جمع می‌شدند، پراکنده شوند.
اندیشه‌ی چپ نقشی انکارناپذیر در تاریخ فلسفه و سیاست دنیای مدرن داشته و موجب دستاوردها و البته فجایع بسیاری در غرب و شرق عالم شده است. شوربختانه، احزاب به اصطلاح چپگرا نه تنها هیچ منفعت و برکتی برای ایرانیان نداشته‌اند بلکه همواره نقشی مخرب در تاریخ معاصر ایران داشته‌اند. روی هم رفته هیچ دستاوردی جز تخریب، ترور و دروغ‌پردازی، از این جماعت در خاطر اهالی ایرانشهر به جا نمانده است.
محمدرضاشاه و شهبانو فرح پهلوی
گذشته‌ی احزاب چپگرای ایران- از «حزب توده ایران» تا باقی نیروهای همدل با تفکراتِ استالینیستی-لنینیستی یا مائوئیستی- نمایشگرِ چیزی جز آسیب به هویت ملی ایرانیان از راه مزدوری برای برادرانِ بزرگ و ترویج تروریسم و تخریب سازمان‌یافته و حتی دامن‌زدن به اختلافات قومی و هویتی، نیست. هواداران این احزاب و گروه‌ها تا همین امروز جاهلانه و بی‌توجه به سابقه‌ی تاریک و غیرقابل دفاعِ احزابِ متبوع‌شان، هنوز در خارج از کشور و در ممالک دموکراتیک- که صبح تا شب به دولت‌های آنها فحش می‌دهند و در عین حال از آنها کمک‌های اجتماعی و حقوق بیکاری می‌گیرند- تشکیل جلسه می‌دهند و از میان دویست نفر هوادارِ هفتاد سال به بالای خودشان چند نفری را برای کمیته‌ی مرکزی احزاب کذایی‌شان انتخاب می‌کنند. در نهایت هم با چند انتقاد آبکی از حکومتِ سلطانِ فقیه، با هر گونه تغییر واقعی در ایران از طریق کمک خارجی یا بازگشت پادشاهی به شدت مخالفت می‌کنند.
محمدرضاشاه (ولیعهد) و رضاشاه پهلوی در یک مدرسه دخترانه در مازندران
در میدانِ سیاستِ ایرانِ پس از مشروطه، احزاب و گروه‌های مخالف‌خوانِ چپگرا، همواره نقشی پر رنگ در شکل‌دهی به صحنه‌ی سیاست ایران داشته‌اند. در مقابل اما، نیروهای راستگرای سکولار هیچگاه نقشی درخور در اذهانِ مردمِ اهل سیاست نداشته‌اند. به عنوان مثال، احزابی همچون حزب دموکراتِ احمد قوام السلطنه یا سومکای داود منشی‌زاده و یا پان‌ایرانیستِ محسن پزشکپور و… به دلیلِ تندروی‌ها و کیش شخصیتِ رهبرانشان، هیچ یک اقبال عمومی پیدا نکردند و به سرعت از خاطره‌ی جمعی ایرانیان پاک شدند. در حال حاضر و با توجه به تغییرات سریع فضای سیاسی ایران، ضرورت تشکیل یک حزب مستقل با گرایش‌های راست دموکرات و میانه با رهبری دانا و مطلع، برای تغییرِ گفتمان و فضای حاکم بر ادبیات سیاسی ایران بیش از همیشه حس می‌شود.
پشتوانه‌ی پهلوی‌گرایی آنقدر وسیع و تاریخی است که اگر گروهی از هوادارانِ دانا، راست‌کردار و شناخته‌شده‌اش دست به تأسیس یک حزب راستگرای دموکرات با تکیه بر میراثِ پادشاهی در ایران بزنند، بدیلی مؤثر برای تغییراتی که در راه‌اند در اداره‌ی ایران خواهند بود. خطری که این حزبِ فرضی را تهدید خواهد کرد هجوم سیل متملقینِ بی‌مایه و جان‌نثارانِ شفاهی است که به هوای بوی کباب و ناخنک زدن به خوانِ یغما، به عضویت چنین تشکیلاتی در خواهند آمد.
پروین اعتصامی و محمدرضاشاه پهلوی (ولیعهد)، کتابخانه دانشسرای عالی ۱۳۱۶
زمان به نفع پهلوی‌گرایی در حال گذر است و هر چه از فجایع حکمرانی وحشیانه و سوء مدیریتِ چپاولگرانِ حکومت جمهوری اسلامی می‌گذرد، دستاوردهای انکارناپذیرِ دوران پادشاهی پهلوی نمایان‌تر می‌شود. در این چهار دهه‌ی پس از انقلاب ۵۷، پهلوی‌گرایان پاک‌ترین سابقه را در مبارزه با حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی داشته‌اند. هیچگاه دست به خون کسی نیالوده‌اند و همواره بر حفظ تمامیت ارضی ایران و حق تعیین سرنوشت مردم توسط خودشان تأکید کرده‌اند.
تحولات شگرفی در آینده‌ی نزدیک رخ خواهد داد. شکلِ حکومتِ دموکراتیکِ ایران پس از جمهوری اسلامی، باید به انتخابِ و اختیار آزاد مردمِ آزادِ ایران باشد. در هر حال، ملت ایران با بازگشت به سنت پادشاهیِ مشروطه یا انتخاب هر نوع جمهوری قانونمندِ دموکراتیک، می‌توانند از میراث به‌جا مانده از پهلوی‌گرایی بهره‌مند شده و کاستی‌هایش را ترمیم کنند. آینده‌ی ایران نه در نفی گذشته، بلکه در آموختن و عبرت گرفتن از آن است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر