۱ اردیبهشت ۱۳۹۷

مردی در دامِ افتخار، فریدون مجلسی

نکاتی چند دربارهء ملّی شدن نفت
اشاره:
فریدون مجلسی از دیپلمات های خوشنام پیش ازانقلاب و ازدست اندرکاران ترجمه و  تحقیقات تاریخی است که دوران ملّی شدن صنعت نفت را تجربه کرده واینک ،روایت تازه ای از رویدادهاو شخصیّت های سیاسی آن دوران  به دست می دهد.اعتدال و شجاعت اخلاقی وی در نگاه به تاریخ این دوران  درمیان صاحب نظران  مشهورومعروف است.
فریدون مجلسی،علاوه برچندترجمه و تألیف، مقالات و گفت و گوهای متعدّدی نیز درکارنامهء خوددارد.
***
نتیجه تصویری برای فریدون مجلسی

برخی از ادامه بحث‌ها درباره وقایع دوران مرحوم مصدق ابراز خستگی می‌کنند، اما خودشان به بحث ادامه می‌دهند. از دیدگاه نسلی که آن دوران را ندیده و به یاد ندارد، با داوری از روی شنیده‌ها و عقاید موروثی گویی از دورانی اسطوره ای از عهد کیانیان سخن می‌گویند که رستمی به نام دکتر مصدق و چند رفیق باوفا و بی‌وفا در هفت خانی درگیر بودند و سرنوشت کشور و ملت به آن نبردها بستگی داشت که با کمک رسیدن از داخل و خارج به دیو سفید و سیاه درگیر مسائل دیگر شد و سرانجام به کشته شدن سهراب وار امیدها انجامید. واقعیت تاریخی حاکی از مسائل عینی‌تر از وارد آمدن زخمی در روند عادی تاریخ بوده، که ملاحظات و منافعی مانع التیام آن زحم کهنه بوده است.
با نگاهی به رویداد ملی شدن صنعت نفت باید گفت  رهبری مصدق در آن نهضت ملی که به دلائل مادی و روانی مورد تایید و حمایت عمومی بود، مورد مخالفت و سنگ‌ اندازی حزب توده واقع شد. آن ستیز موجب خارج شدن نهضت از ریل و روند متعارف شد و سازگاری نشان دادن بعدی آن حزب افزودن نفت بر آتشی بود که بر التهاب آن افزود. فراموش نکنیم که سرلشکر زاهدی رئیس شهربانی ضد انگلیسی دوره رزم آرا بود که با نظارت بر صحت انتخابات ورود نمایندگان جبهه ملی را به مجلس تضمین کرد و از سوی نخست وزیر سپهبد رزم آرا در 55 سالگی بازنشسته شد. به دلیل همین سابقه بود که در دولت علاء که مأمور ملی کردن نفت بود وزیر کشور شد و دکتر مصدق در دولت خود نیز او را در این سمت نگاه داشت. برخی از وزرا و رجال و نظامیان و روحانیون و بازاریان با نگرانی از توسعه فعالیت‌ها و جذب نیروهای فکور توسط حزب توده خواهان رعایت غیرقانونی بودن حزب توده و جلوگیری از فعالیت آن بودند. مرحوم مصدق جلوگیری از فعالیت آن حزب را که تجویزی قانوی بود مغایر آزادی بیان و عقیده می‌دانست و شاید بر آن بود که با نمایش آنان از غربی‌ها امتیاز بیشتری بگیرد. باری در یکی از تظاهرات تخریبی حزب توده از میان آنان به پلیس تیراندازی و افسری کشته شد. سرلشکر بقایی که فقط چند روزی بود از سوی زاهدی به ریاست شهربانی گماشته شده بود دستور دفاع و تیراندازی متقابل صادر کرد و چند نفری کشته شدند. دکتر مصدق بی درنگ فرمان عزل و بازداشت رئیس شهربانی و معاون او و چند افسر دیگر را صادر کرد. این دستور بر سرلشکر زاهدی که شهربانی و ژاندارمری تحت امر او بودند و برکناری رئیس شهربانی دخالت در سلسله مراتب فرماندهی او محسوب می‌شد،گران آمد و با قبول مسئولیت از مصدق خواستار آزادی افسران تحت امر خود شد. زیرا سرباز را مجری دستورات مافوق می‌دانست. دکتر مصدق موافقت نکرد. سرلشکر زاهدی استعفا کرد و فرایند براندازی دولت مصدق از همان سال نخست از سوی زاهدی و افسرانی که بعداً برکنار شدند آغاز شد. داوری‌های عمومی بدون آگاهی یا تمایل به آگاهی از سابقه امر است. امکانات وسیع مالی و فرهنگی و تبلیغاتی حزب توده را نیز نباید فراموش کرد که اکنون با مظلوم نمایی و نمایش چهره ای پلیسی و ضد خلقی از او بر شدت این دلگیری و جدایی می‌افزود. داوری در باره اینکه در آغاز و ادامه این کشمکش کدام طرف حق داشته است دشوار است، زیرا بیطرفی و عدم جانبداری لازم از هر دو سو کمتر دیده می‌شود. آنگاه مصدق در دولت ماند و تدریجاً یاران دیگری نیز به بهانه‌های مختلف از او جدا شدند. از دید مریدان مصدق همه آنها خائن و مزدور انگلیس و بعداً آمریکا بودند و با به میان کشیده شدن پای آمریکا خصومت حزب توده با مصدق به دوستی و حمایت تبدیل شد؛ دوستی و حمایتی که موجب نگرانی گروه‌هایی در داخل و خارج شد و به فروپاشی دولت مصدق انجامید.
 از آنجا که مشروعیت و محبوبیت مصدق اصولاً در سایه برنامه و اقدامِ ملی کردن نفت نهفته است، شاید لازم باشد به چند نکته پیرامون آن اشاره شود. مصدق بر سر «حقوق ملی» تعصب داشت و چانه زنی می‌کرد، اما حقوق ملی قدری مبهم و «ادعایی» است در برابر «ادعای حقوق» طرف مقابل. درحالی که «منافع ملی»، اقتضای سیاست و اقتصاد و امرِ واضح‌تری است. براى روشن شدن تفاوت «حقوق ملى» با «منافع ملى» می‌توان موضوعی جدیدتر یعنی پرونده هسته‌ای را به عنوان مثال آورد. وقتى احمدى نژاد رئیس جمهور دولت نهم و دهم می‌گفت «انرژى هسته‌اى حق مسلم ماست»، در حالی که ضمناً منکر هرگونه اقدامی برخلاف تعهدات بین المللی هم بود، از دیدگاه خودش از حقوق ملى دفاع می‌كرد؛ اما به دلائل سياسى و نظامى و فنى و استراتژيك توان اجرایى و پاسدارى از آن را نداشت، اين دفاع از «حق مسلم ملى» منجر به قطعنامه‌هاى فزاينده و زيانبخشِ تحريم‌هاى بين‌المللى شد و ما را به كناره پرتگاه فقر و استيصال كشاند. وقتى كليدى نشان داده شد، مردم به آن رأى دادند و به مذاكرات و برجام انجاميد و  كشور به محدوديت‌هاى كمى و كيفى و پايشى انرژى هسته‌اى تن داد، دست آوردهاى برجام و اجتناب از جنگ و ويرانى و آوارگى و زیان، «منافع ملى» را تأمين و پاسدارى كرد. اولى، «همان حق مسلم ما» یعنی حقوق ملی است و با اينكه از دیدگاه مدعی درست است، اگر قابل دستیابی نباشد امری قابل دفاع نيست و دومى كه با توانمندى سياسى و عملى و مهارت دیپلماتیک می‌تواند «منافع ملی» را تأمين كند، قابل دفاع است. خواه دلواپسانی در نقش حزب توده سابق آن را برخلاف منافع شخصى و مسلكى خود بدانند و «سازشكارى» بنامند يا ننامند. البته، موضوع غنی سازی و انرژی هسته‌ای در زمان احمدی نژاد و موضوع فروش نفت پس از ملی شدن در زمان مرحوم مصدق دو مقوله جداگانه هستند که در این مثال پیوند ماهوی و موضوعی آنها مورد بحث نیست. اما مرحوم مصدق فروش نفت ملی شده و بی مشتری مانده ایران را در مقابل انگلیس «حق مسلم» ایران می‌دانست و احمدی نژاد هم انرژی هسته‌ای را در برابر غرب به طور کلی و بدون توجه به سابقه‌اش «حق مسلم» ایران می‌دانست. قضاوت درباره اینکه آیا آنان در این دو مسئله متفاوت، در حق پنداری خود محق بوده اند یا نبوده اند، با مرجع ثالث است.
عقلانيت درواقع پيروى از «سازگارى» منطقى با شرايط و امكانات براى بقا و بهره مندی هرچه بیشتر از منافع ملی و پيشرفت است، در مقابل ناسازگارى و نابودى و می‌توان این امر را میزانی برای سنجش پرونده‌ رجال معاصر قرار داد.
متأسفانه مصدق در اثر «استظهار» بیش از حد به حمایت «مردم» اسير افتخارى شد كه برای مردم و به اتفاق آنان آفريده بود و در تلاش برای نیل به «حد اكثر و دور از دسترس‌ترین حقوق ملى»، تعلل كرد و قربانى فداكردن امر سياسى یعنی منافع ملى به پاى امر آرمانى یعنی حقوق ملی شد.
موضوعاتى مانند دموكراسى و دموكراسى خواهى در جامعه اى با ٨٠ درصد بيسواد و روستايى و عشايرى و اسير خرافات و تحت امر خوانين و اربابان و صاحبان نفوذ مادی و معنوی، شعار و بهانه است. در عین حال هستند کسانی که مصدق را به دلیل دموکرات منش بودنش مورد ستایش قرار می‌دهند و در جایگاه گاندی می‌نشانند. اما باید بین شأن و جایگاه مصدق و گاندی تفاوت قائل شد.
قیام ملی و عملاً ضد غربیِ سی تیر که به فتوای ایت الله کاشانی و با مشارکت احزاب جبهه ملی و همچنین برای نخستین بار با حمایت کامل ضد استعماری و ضد امپریالیستیِ حزب توده به نتیجه رسید و مصدق را با افزودن فرماندهی کل قوا و وزارت دفاع ملی به جایگاه قدرت بازگردند، در واقع امری قدسی آفرید که سه متولی داشت: نخست روحانیت سیاسی وقت که با صدور فتوا بزرگترین جمعیت را اغلب از هیأت‌های بازار و جنوب شهر به عرصه آورد؛ دوم حزب توده که با صفوف منظم کارگران و کارمندان و دانشجویان مرد و زن خودنمایی کردند؛ سوم ملیون و مریدان و دوستداران مصدق اغلب از طبقه متوسط و مردمان با سواد و فرهنگیان و قضات و دانشجویان غیر توده ای، اما نه چندان ستیزه جو و مبارزه طلب. وقتی قیام با شعار واحد «یا مرگ یا مصدق» پیروز شد، از همان لحظه سه صاحب پیدا کرد که سهم کامل خود را از پیروزی می‌طلبیدند؛ و گروه چهارم غایب یعنی افسران و بازاریان و دیگر اشخاص نگران از حزب توده و توسعه طلبی شوروی، که فتنه حزب توده و فرقه دموکرات را در هفت سال پیش در آذربایجان به یاد داشتند و از حمایت غرب و دربار هم برخوردار بودند.
در روزی که قیام 30 تیر پیروز شد، نتیجه رأی دادگاه لاهه نیز اعلام شد. دادگاه لاهه در تأیید نظر مرحوم مصدق رأی به عدم صلاحیت خود داده بود، که غیر از پذیرش حقانیت ایران در دعوای اصلی است.  اما ایشان ضمن تأیید حق قانونی ملی کردن نفت که مورد تأیید ملت هم بود، نتوانست دعاوی دیگر خصوصاً مسئله میزان و نحوه پرداخت غرامات را پایان دهد. لذا انگلیس‌ها مدعی بودند که شرکت نفت انگلیسی است و نفت تولیدی آن متعلق به شرکت مزبور و عرضه کردن تولیدات آن توسط ایران فروش مالِ غیر است. قدرت هم داشتند و کشتی‌های حامل نفت شرکت ملی نفت ایران را توقیف می‌کردند و صنعت نفت ایران را تعطیل و ایران را از درآمد مطلقاً محروم کردند.  مرحوم مصدق هم تز اقتصاد بدون نفت و شعارهای تا «پای مرگ و استقلال و همت و ایستادگی و غیرت» را عنوان کرد که ما را هم با احساساتی ش.رانگیز به وجد می‌آورد، اما او «توانایی گرفتن این حق را نداشت» و عملاً هم نتوانست بگیرد. دو سال و نیم دوران او و تا بیش از یک سال بعد از آن ایران از درآمد نفت به عنوان تنها منبع مهم تآمین مالی کشور، محروم ماند.
گرچه موضوع عنوان شده، یعنی پرسش و مقایسه حق پنداری مرحوم مصدق در اداره و فروش نفت ایران خصوصاً بُعد مشروعیت آن و حق پنداری احمدی نژاد در موضوع انرژی هسته ای دومسئله مختلف است، اما داری مخرج مشترکِ توجه به «حقوق ملی» (از دیدگاه خودشان و طرفدارانشان)، و عدم توجه به مقوله عینی و عملی  «منافع ملی» است! داوری در باره «حق» امری دوجانبه است. انگلیسی‌ها هم متقابلاً ادعاهایی داشتند، ازقبیل مندرجات قرارداد دوجانبه، حق کشف و هزینه سرمایه گذاری چند ساله و استخراج و ایجاد پالایشگاه و ایجاد بازار فروش (و البته اهمیت استراتژیک و سیاسی در اختیارداشتن نفت) که طبق اصول و قواعد «ملی سازی» به آن غرامت تعلق می‌گرفت. مصدق هم به حق قانونی ملی کردن، تغییر اوضاع و احوال، و منصفانه نبودن سهم ایران در مقایسه با بازار بین‌المللی استناد می‌کرد. حال فرض کنید غرامت ادعایی بیشتر از «حق» انگلیس و به زیان «حق» ایران بوده باشد، در آن صورت، ترازنامه سود و زیان‌ تعطیل کل تولید و درآمد کشور هم مطرح می‌شود و ممکن است در چانه زنی، منافع ملی با محاسباتی چرتکه ای ایجاب کند مبلغی بیشتر هم، فراتر از «حق» طرف هم پرداخت و بهره برداری زودتر آغاز شود. منظور این است که در ورای احساسات و پندارها، معیار در امر سیاست و منافع ملی محاسبه‌ای چرتکه‌ای است. اینکه بگوییم با لوله نفت ما را به صورت قاچاق به بصره می‌بردند یا نمی‌بردند، نه ربطی به ملی کردن دارد و نه به بحث ما.  این گونه مطالب می‌توانست دشنام یا بهانه‌ای تبلیغی برای ملی کردن باشد و اگر راست می‌بود دولت حسابگر مرحوم مصدق باید پرونده و ادعایی برای آن می‌گشود و به دادگاه ایران یا انگلیس یا حتی دادگاه لاهه ارجاع می‌کرد؛ زیرا دزدی و ارسال مال دزدی به کشور ثالث امری تجاری و تابع قرارداد حقوقی تلقی نمی‌شود.
اما در باب دموکراسی باید گفت، نخبگان ما نیز در انتقال فکر دموکراسی در آرزو اندیشی‌هایشان خود را با اروپا مقایسه می‌کردند. غافل از اینکه دموکراسی به معنی رأی اکثریت در جامعه خام و بیسواد در همان رأی تک نوبتی اول لگام را توسط اَلعَوام، به دست خوانین و اربابانشان می‌سپارد. اتفاقاً مرحوم مصدق با استفاده از اختیارات قانونگذاری خود انجام اصلاحاتی در قانون انتخابات را هم مطرح کرده و شرط سواد را ذکر کرده بود. ظاهراً باسوادان آن روزگار اغلب رو به حزب توده داشتند و احتمالاً به همین دلیل بیش از آن صدایش را در نیاوردند. اتفاقاً به همین دلایلِ ارتباط سواد و فرهنگ با دموکراسی، اغلب کشورها تا پایان قرن بیستم نتوانستند به دموکراسی دست یابند، و تازه با سوادهایشان هم در این راه در آن مانده بودند! دموکراسی هند فدرال میلیارد نفری که حکومت مرکزی ضامن صحت انتخابات ایالت‌هاست، امری استثنایی است که باید از گاندی پرسید و گاندی یک لُنگ و یک عصا و یک عینک داشت. مرحوم مصدق برای خودش مصدق بود، اما گاندی نبود! مرحوم مصدق خودش انتخاباتی را برگزار کرد، که نتیجه به زیانش تمام شد و نمایندگان را جیره خوار انگلیس و خائن نامید. طبیعی است که اگر باز هم انتخابات می‌کرد نمایندگانِ منتخب همان اربابان و خوانین و نفوذهای محلی به مجلس راه می‌یافتند. اما امروز ما برای اتهام زدن و دشنام دادن باید سند و مدرک داشته باشیم. دوستان مصدق که از او جدا شدند، چرا جدا شدند، اگر مزدور انگلیس بودند طبق کدام مدرک بوده و چه مبلغی دریافت کردند؟
فراموش نکنید مرحوم مصدق در لاهه با مرحوم حسین نواب وزیر مختار وطن پرست و حرفه ای و با سواد آشنا و شیفته او شد. وقتی به تهران بازگشت پس از استعفا و قیام 30 تیر، در دولت بعدی نواب را وزیر خارجه کرد. یک ماه بعد که لایحه تمدید اختیارات قانونگذاری در هیأت دولت مطرح شد، نواب آن را غیر قانونی اعلام کرد، و وقتی به او گفتند که شما کاری نداشته باشید مجلس خودش تصویب می‌کند، ایشان گفت تصویب مجلس هم غیر قانونی است. وقتی گفتند شما رأی منفی بدهید با اکثریت تصویب می‌شود، [او که ظاهراً ضمناً با قطع رابطه با انگلیس نیز مخالف بود] گفت چون تصمیم غیر قانونی است مشمول مسئولیت مشترک وزرا می‌شود و استعفا کرد. بعدها هم به مقامی نرسید که فرض کنید معامله ای کرده باشد. اما، آیا حق نداشت چنین عقیده ای داشته باشد؟
در مورد آخرین پیشنهاد قرارداد نفت هم که در جلسه ای به تأیید وزرا هم رسیده بود مرحوم مصدق امضای نهایی آن را موکول به مشورت (با مهندس حسیبی و دکتر شایگان) و سپس مخالفت آقایان را اعلام کرد. آقایان ضد امپریالیسم هردو به آمریکا پناه بردند و تا پایان عمر ماندند.
اکنون بیش از شصت سال از آن واقعه گذشته است. نه ایران مستعمره بود و نه کشوری در حد فرانسه و انگلیس که بتواند استقلالی بیشتر از آنها داشته باشد. دنیا درگیر جنگ سرد بود و باید تعادلی را برا ی بقا حفظ می‌کرد. اگر منظور از استقلال رسیدن به جایگاه کره شمالی است، که در عرصه بین المللی منزوی است و توان هیچ رابطه بین‌المللی مهمی ندارد، یعنی مستقل نیست. بعد از 28 مرداد شرکت ملی نفت ایران طی چند ماه امور اکتشاف و بهره برداری و پالایش را در بخش نفتی جنوب ایران به کنسرسیومی به عنوان پیمانکار با شرط استفاده از پرسنل فنی ایرانی (برخلاف گذشته) امضا کرد. قراردادی  بر مبنای 50-50 یعنی نرم بین المللی آن روز که تجاوز از آن امکان پذیر نبود و پس از چند سال هم نخستین شرکتی بود که قرارداد 75-25 امضا کرد و سپس سرشته کل کار را هم در دست آنان گرفتند! کشورهای دیگر هم بودند که از نفت بیش از ما بهره برده و توسعه یافته اند. چرا ما هنوز باید درگیر بحثی تاریخی و مختومه باشیم؟ زیرا انتقام چپ استالینی ایران ایجاب می‌کرد که دشمنی ایران و غرب نهادینه شود تا شاید روزی در ایجاد کره شمالی دیگری به کار آید. ملیون از حزب توده ایراد می‌گیرند که چرا مقاومت نکرد؟ حزب توده می‌گوید اولاً چون مصدق گفت در خانه بمانید ما هم ماندیم. در حالی که می‌دانیم آن حزب دستور خود را از سفارت شوروی می‌گرفت و نه از مصدق. گروهی که با فتاوی سال گذشته به میدان آمده بوده بودند این بار به آن سوی قضیه همکاری کردند و برخی از نیروهای «مردمی» سال پیش اکنون به  «اراذل و اوباش» تغییر نام دادند. توده‌ای‌ها و ملیون می‌گویند ترسیدن و ترساندن از حزب توده بهانه دخالت امپریالیسم بود، در حالی که آخرین اسناد محرمانه که اخیراً از سوی وزارت خارجه آمریکا صادر شده است، برخلاف تحلیل‌های آقای آبراهامیان، حکایت از این دارد که آمریکایی‌ها صرفاً نگران دخالت و حتی کودتای حزب توده بودند و تماس‌ها و ارتباطات آنها با افسران کودتاچی [که پس از حذف مجلس شورای ملی نام کودتا را از برنامه خود حذف کردند]، و برخی از روحانیت سیاسی آن زمان حکایت از نگرانی مشابه آنان دارد. حتی نگران بودند که حزب توده با کودتا مصدق را به سرنوشت ادوارد بنش رئیس جمهور دموکرات چکسلواکی دچار کند و ضمن ابراز خشنودی از پیروزی زاهدی و حمایت بعدی از دولت او نشانه‌ای از همکاری عملیاتی آنان در براندازی مصدق دیده نمی شود.
با همه این اوصاف، جای تردید نیست که با توجه به  فعالیت‌های مصدق در دهه 1320 در تاریخ ایران از او به عنوان مردی وطن‌پرست و مبارز با احترام یاد خواهد شد، که توانست پس از 150 سال تحقیر ایرانیان با آن حرکت بزرگ عزت و اعتماد به نفس ایرانیان را که پس از ترکمانچای تحقیر و پایمال شده بود بازگرداند، که بسیار مهم‌تر از چانه زنی‌ها و اقدامات نامرتبط بعدی بود و این افتخار حتی شکست او را می‌پوشاند، به شرط آنکه برخی تحلیل‌های جانبدارانه و مسلکی با مبالغه و استفاده ابزاری از او بهانه‌ای برای تداوم دشمنی و جنگ با تمدن و فرهنگ غرب و جنگ و ستیز دائم نسازند. در جهان صدها اتفاق ناگوار مانند جنگ جهانی و انفجار اتمی و کشتار ویتنام رخ داده و به تاریخ پیوسته است، که مسئله داخلی 28 مرداد که همه طرف‌های آن نیز از میان رفته اند قابل بزرگ‌نمایی نیست.

منبع:قلم یاران (ماهنامه سراسری فرهنگی و اجتماعی) اسفند 1396

تارنمای دکتر علی میرفطروس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر