۸ اردیبهشت ۱۳۹۷

ریشه‌های دشمنی با رضاشاه

کیهان لندن، محمدرضا حسینی – کشف جنازه مومیایی رضاشاه و سراسیمه شدن مسئولان جمهوری اسلامی در پنهان کردن هویتش، دوباره نام رضاشاه را بر سر زبان‌ها انداخت. گویا عملکرد رضاشاه در مدت کوتاهی که قدرت اجرایی را در دست داشت، بسیار فراتر از آنست که پس از چهل سال از سقوط سیستم پهلوی به آسانی فراموش شود.

وقتی واکنش‌های غضب‌آلود عده‌ای را می‌بینم، این پرسش برایم مطرح می‌شود که علت این همه نفرت از پهلوی‌ها که آنها از خود نشان می‌دهند  در چیست؟ مگر نه آنست که تلاش رضاشاه برای نجات کشور از سقوط و بنا نهادن ایرانی مدرن بود؟
می‌گویند که توسط انگلیسی‌ها به قدرت رسید. از خود می‌پرسم اگر توسط روس‌ها  به قدرت می‌رسید چه می‌گفتند؟
می‌گویند که دیکتاتور بود و زمینخوار! تعجب می‌کنم. گویی در رژیمی که اکنون از آن دفاع می‌کنند که نتیجه حکومت کردنشان جز ویرانی کشور نبوده آیا دیکتاتورتر و زمینخوارانی قهارتر وجود ندارد!
قصد من طرفداری از هیچ فرد و یا ایده‌ای نیست. تجربه به من آموخته است که فقط واقعیات تاریخی را ببینم. از این زاویه، با یک نگاه سریع به نام و پیشینه افراد نظر‌دهنده می‌بینیم  که عمده دشمنی‌ها با خاندان پهلوی از سوی دو تیپ افراد است. اول، طرفداران حکومت اسلامی هستند که لباس‌های چریکی‌شان را برای روز مبادای ظهور پهلویسم حفظ کرده‌اند، و دوم، عده‌ای با تفکر مسکوگرایانه  که هنوز از اندیشه‌های صادراتی شوروی، به مثابه اندیشه‌های خود، در گنجه‌های ذهنشان پاسداری می‌کنند.
اما برای درک علل و ریشه این دشمنی‌ها باید گذری هرچند سریع به گذشته کرده و حقایق مربوط به آن را مشخص کنیم.
با نگاهی به تاریخ آن زمان یعنی اواخر قاجار، اولین دریافتمان از وضعیت کشور، ناامنی و بی‌ثباتی شدید در گوشه و کنار ممالک محروسه است. پایه‌های سلطنت قاجار سست‌تر از همیشه و در آستانه سقوط بود، انگلیس و روس از هر طرف در صدد پاره کردن و تصاحب کشور بودند،. نهضت‌های مختلف، از «جنگل» میرزاکوچک‌خان گرفته تا حزب «عدالت» حیدرخان، خواهان استقلال و ایجاد حکومت‌های سوسیالیستی و تقسیم کشور بودند. از فراریان سفیدهای سلطنت‌طلب روس که برای تشکیل جبهه مقاومت ضدانقلاب و سرخ‌های بلشویکی که برای صدور انقلابشان به ایران آمده بودند گرفته تا قوم‌ها و ایل‌ها و خان‌ها هر کدام ساز خود را می‌زدند و کشور در آستانه جنگ‌های داخلی تمام‌عیار بود. در این زمان که از ایران چشم‌اندازی بجز ویرانی دیده نمی‌شد، شخصی خود را میان معرکه انداخت و با تلاش فراوان کشورش را از ورطه سقوط و ویرانی نجات داد.
ایران، با وجود منابع عظیم نفت و گاز و تسلط بر خلیج فارس کشوری بود استراتژیک اما ضعیف. انگلیس و روسیه، گاه رقیب یکدیگر و گاه هم‌پیمان،همواره در جستجوی راه‌هایی برای تصاحب ایران و یا کنترل حکومتش بودند. روسیه  در سال ۱۸۷۹ قوای قزاق خود در ایران را تشکیل داد. وظیفه این قوا، حفظ امنیت کشور، حفاظت از مقامات ارشد دولتی، مراقبت از مراکز مهم دولتی و نظامی، و همچنین مقابله با شورش‌ها و ناآرامی‌ها بود. آموزش این قوا توسط استادان نظامی روس صورت می‌گرفت و به دست افسران روسی فرماندهی می‌شد.
نیروهای انگلیس که بنا به درخواست شاه‌عباس برای بیرون راندن پرتغالی‌ها از جزیره هرمزگان آمده بودند، قصد ترک جنوب ایران را نداشتند.
در سال ۱۹۰۱، ویلیام دارسی، تاجر انگلیسی که از سوی دولت خود حمایت می‌شد، توانست تنها با پرداخت ۲۰ هزار پوند و ۱۰٪ از سهام شرکت اکتشاف نفت به حکومت وقت، موفق به دریافت امتیاز استخراج نفت جنوب ایران شود.
روسیه که به دلیل همسایگی همواره چشم طمع به ایران داشت از همان زمان بطور علنی خواستار دریافت امتیازی مشابه، یعنی گرفتن امتیاز نفت شمال ایران بود.
پس از جنگ جهانی اول، حکومت نوپای شوروی با شعارهای انقلابی و به عنوان جایگزین مناسب برای سرمایه‌داری، جذابیتی در بین افراد تحصیل‌کرده و آزادیخواه ایران و جهان، که از بی‌عدالتی‌های موجود رنج میبردند، بوجود آورده بود. در ایران، تفسیرهای خاص لنین و استالین از شعارهای انترناسیونالیسم پرولتری و مبارزه با امپریالیسم جهانی، جوانان را به سویی می‌برد تا با نگاه انقلابی، از منافع ملی به سود منافع برادر بزرگتر چشم‌پوشی کنند. آن زمان برای جوانان ایرانی روشن نشده بود که سیاست مبارزه با ناسیونالیسم، اولین تلاش در به خدمت گرفتن نیروها و امکانات یک کشور به سود ایدئولوژی کشور مادر است. نظر مسکو به نفت شمال ایران و دستیابی به منطقه حساس خلیج فارس، در تبلیغ و گسترش ایده‌های سوسیالیستی در بین مردم ایران مستتر بود.
محمدرضاشاه پهلوی و محمدعلی فروغی
تفاسیر جهت‌دار مبارزه با امپریالیسم و غربزدگی، اولین ریشه‌هایی بودند که در اندیشه‌های پذیرشگر افراد جوان و تشنه آزادی و برابری در ایران زده شد.
انتخاب عنوان‌های «حزب عدالت» و «اجتماعیون عامیون ایران» برای تشکیلات سوسیالیستی‌ای که به رهبری حیدرخان عمواوغلی، پیشه‌وری و چند تن دیگر در باکو و تحت نظارت مستقیم حزب کمونیست شوروی تاسیس و به ایران صادر شده بود (۱۹۱۷) به دلیل حساسیت‌های مردم نسبت به طمع انگلیس و روسیه به کشورشان بود. در نظر گرفتن همین حساسیت‌ها باعث انتخاب نام حزب توده به جای حزب کمونیست شد.
به قدرت رسیدن رضاشاه، نقشه‌های درازمدت مسکو برای تسلط بر ایران را بر هم زده بود. به همین دلیل بیشترین نیروی خود را بر تضعیف و تخریب رضاشاه و پس از او پسرش متمرکز کرده و در تکثیر اخبار و تحلیل‌های ضد پهلوی و در بزرگ‌نمایی نقص‌ها و کاستی‌های موجود کوشیدند. کوشش‌های مسکو برای مسلط شدن بر ایران و دستیابی به منابعش و سپس کنترل خلیج فارس هیچگاه قطع نشد. جرج کانن که در زمان جنگ جهانی دوم کاردار سفارت آمریکا در شوروی بود و به دقت تحولات آن کشور را رصد می‌کرد معتقد بود که شوروی بر آن است که دیر یا زود، رژیمی در ایران سر کار بیاورد که خواست‌های شوروی را برآورده کند.
ولادیمیر ساژین (تحلیلگر ارشد روس و کارشناس مسایل ایران) در اسپوتنیک می‌نویسد که در اکتبر سال ۱۹۴۱ با حمایت و تلاش‌های ماموران اعزامی از مسکو به ایران، حزب توده ایران تشکیل شد. حزب توده ایران، در سال ۱۹۴۴ دارای ۲۵ هزار عضو بود و بیشترین فعالیت‌های حزبی و تبلیغاتی خود را  در استان‌های تهران و آذربایجان متمرکز کرده بود.
تشکیل حزب توده، ادامه همان سیاست‌های جانبدارانه احزاب صادراتی سوسیالیستی شوروی به ایران بود که این بار، درست پس از حمله آلمان به روسیه، شعار مبارزه با فاشیسم را هم به دیگر شعارهای خود افزوده بود.
شوروی در ژوئن ۱۹۴۳، بطور مخفیانه، تیمی از متخصصین معدن و نفت خود را برای ارزیابی مقدار ذخائر گاز و نفت شمال ایران به گیلان و مازندران اعزام کرد. آنها به این نتیجه رسیدند که ذخائر نفت شمال، کمتر از نفت جنوب نیست. لاورنتی بریا، رئیس پلیس مخوف آن زمان تلگرافی به استالین فرستاد و در آن پیشنهاد کرد که برای نفت شمال ایران باید تلاش‌های جدی‌تری انجام شود. در نتیجه، حزب کمونیست آذربایجان شوروی موظف شد همه اقدامات لازم را برای ایجاد جنبش جدایی‌طلبی در آذربایجان ایران و دیگر استان‌های شمالی انجام داده و سپس آن‌ را به تمام ایران تعمیم دهد.
حزب توده بارها در نشریات و راهپیمایی‌های خود خواستار واگذاری امتیاز نفت شمال ایران به شوروی شد.
در اوت ۱۹۴۵ (مرداد ۱۳۲۴)  طرفداران فرقه دمکرات ادارات دولتی را در شهر تبریز به تسخیر درآوردند و مانیفست خود را منتشر کردند. همسو با این حرکت، و درواقع برای تضمین موقعیت و امنیت طرفداران فرقه، استالین هم اعلام کرد که شوروی نیروهای خود را از ایران خارج نخواهد کرد.
در سال ۱۳۲۳ حزب توده طرحی را تدارک دیده بود که بر اساس آن قرار بود تشکیلات حزب برخی کانون‌های قدرت در تهران و بعضی شهرهای بزرگ دیگر را تسخیر کنند و آنگاه از «برادر بزرگ» شوروی دعوت کنند که برای کمک به حزب به ایران نیرو بفرستد.
رهبران آمریکا، شوروی و انگلیس در کنفرانس‌های تهران (۱۹۴۳)، یالتا و پتسدام (۱۹۴۵)، جهان را بین خود تقسیم کرده و نقشه سیاسی جهان بعد از جنگ را درانداختند. ترومن آشکارا به استالین تفهیم کرده بود که ایران «منطقه نفوذ» آمریکا و غرب است و تلاش شوروی برای سلطه بر ایران برای غرب و آمریکا پذیرفتنی نخواهد بود.
انقلاب ارتجاعی ۵۷ خمینی را به جای شاه بر کرسی قدرت نشاند
سادچکف، سفیر وقت شوروی در ایران در ژوئن ۱۳۴۶ طی نامه‌ای به شاه خواستار دریافت امتیاز نفت شمال می‌شود و اعلام می‌کند که مسکو در این راه حاضر به قربانی کردن حزب توده نیز هست. قربانی شدن حزب توده اگرنه در آن زمان ولی در فردای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد و بار دیگر در سال ۱۳۶۱ پس از اطمینان از افتادن حکومت اسلامی به دام مسکو، حزب توده منحل و بدنه حزب یعنی اعضا و هواداران صادق که هیچگاه وابستگی‌ حزبشان به مسکو را باور نمی‌کردند دوباره متحمل زندان و شکنجه و اعدام شدند. اما اندیشه حزب توده‌ای که می‌توان از آن به «سندرم برادر بزرگ» یاد کرد هنوز در اذهان خیلی‌ها باقی مانده است. این اذهان، جنایت‌های رژیم حاضر را ندیده گرفته و نگران رژیم و ساواکی‌ هستند که چهل سال پیش از بین رفته است!
از گفته‌های علی شریعتی و نوشته‌های جلال آل احمد می‌توان به خوبی دریافت که  نیروهای مذهبی و روحانیت نیز از اینگونه تبلیغات شوروی بی‌تاثیر نبوده‌اند.
روحانیت اما دلایل دیگری برای مخالفت با پهلوی داشته و دارد.
روحانیت که ریشه و منافعش در مناسبات فئودالی بوده و از ضربات نهضت مشروطه توانسته بود جان سالم به در برده، با ظهور کسی که از جمهوری و مدرنیسم می‌گفت احساس خطر کرده و از همان روزهای اول بنای مخالفت با او را گذاشتند. اولین مخالفت جدی روحانیت با رضاشاه، مخالفت با ایده او در ایجاد جمهوری بود.
مخالفت روحانیت با رضاشاه، تنها به دلیل محدودیت‌هایی نبود که برایشان ایجاد شده بود. ریشه اصلی آن برمی‌گردد به مخالفتی که فئودالیسم با مدرنیسم دارد. اقدامات رضاشاه با خواسته‌ها و منافع روحانیت در تضاد بود.
محمدرضاشاه و شهبانو فرح پهلوی
با نگاهی گذرا به ترکیب مجلس در زمان قاجار و سپس پهلوی می‌توان دید که کنترل پنج دوره نخست مجلس قانونگذاری (یعنی تا پایان حکومت قاجار) را زمینداران بزرگ و خان‌ها در دست داشتند و هر دوره بر قدرتشان افزوده‌تر می‌شد. این ترکیب در پایان عصر پهلوی تغییر قابل ملاحظه‌ای از نظر اندازه و بافت طبقاتی کرده و افراد متخصص و تحصیل‌کرده‌ به جای آنان مجلس را پر کرده بودند.
به دلیل شروع جنگ جهانی و طرفداری رضاشاه از آلمان، عمر حکومت او خیلی زود به پایان رسید و با آمدن پسرش، شاهی جوان و کم‌تجربه، روحانیت دست به کار ترمیم خود شده شاه را وادار به عقب‌نشینی در برخی از مواردی کردند که رضاشاه برای اجرای آنها زحمات بسیاری کشیده بود. سه مورد مهم عقب‌نشینی شاه، لغو قانون بی‌حجابی اجباری، بازگرداندن موقوفات به روحانیت و اجازه تدریس علوم اسلامی در مدارس بود. انقلاب سفید شاه که به قصد برچیدن آخرین بقایای فئودالیسم و جانشینی سرمایه‌داری در ایران طرح‌ریزی شده بود از رابطه بنیادین فئودالیسم با روحانیت غافل مانده بود و با سرازیر کردن میلیون‌ها روستایی به سوی شهرها، لشکر پامنبری روحانیت را کامل می‌کرد. روحانیت با پس گرفتن موقعیت اجتماعی و اقتصادی خود، به سوی کسب قدرت سیاسی حرکت کرده و به عنوان نماینده اصلی فئودالیسم نیمه‌جان، آخرین نیروهای خود را به کار گرفت و در یک پیوند شوم با روشنفکران مسکوگرا دست به انقلابی اسلامی زد تا با روش مهندسی معکوس همه کارهای انجام شده توسط پهلوی‌ها را باطل کرده و کشور را برگرداند به «دوران طلایی!» قبل از پهلوی.
فئودالیسم، که تفکر و عملکردش بر اساس رابطه حاکم و تابع است و نه دولت و شهروند، دورانش به سر آمده و آخرین نفس‌هایش را می‌کشد. و روحانیت به عنوان ایدئولوگ‌های مدافع این سیستم کهنه و ناکارآ، رو به اضمحلال و از دست دادن تمام موقعیت‌های سیاسی و اجتماعی خود پیش می‌رود. این سیستم میرا، ناگزیر از سرنگونی است و دست و پا زدن‌هایش کمکی به بقایش نکرده و فقط  ویرانی بیشتر کشور و نابودی میلیون‌ها انسان را بر برگ‌های پرونده خود می‌افزاید.
علت دشمنی روحانیت با پهلوی، در تضاد آشتی‌ناپذیر واپسگرایی فئودالیستی با مدرنیسم سرمایه‌داری است. تاریخ در حال پیشروی است و به عقب برنمی‌گردد.
روحانیتِ واپسگرا هنوز مکانیسم تاریخ و جامعه را نشناخته‌ است و نمی‌داند که برخی از کارهای انجام شده توسط سیستم سابق قابل برگشت نیست. هنوز نفهمیده‌اند وقتی که زنان یک جامعه قفس تنگ خانه را ترک کرده و پا به عرصه اجتماع می‌گذارند دیگر به آسانی نمی‌توان آنها را به قفس سابق برگرداند. چهل سال مبارزه بی‌امان حکومت اسلامی با زنان برای برگرداندن حجاب بر سرشان و فرستادنشان به خانه و نگرفتن نتیجه، به تنهایی می‌تواند دلیلی باشد از اینکه کینه‌شان از رضاشاه پس از این همه سال ذره‌ای کمتر نشده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر