۱۶ خرداد ۱۳۹۷

دوگانگی «دانش» و «آیین» در زبانشناسی نوین (۳)

پارسی انجمن- زنده‌یاد ارسلان پوریا*

بررسی پدیده‌های زبانی و فرگرداندنِ آگاهیِ زبانی به یک دانش از جهان باستان آغاز می‌شود که، به گفته‌ی شناسندگان، برجسته‌ترین نمونه‌ی آن کارهای زبانی هندیان باستان است. در فرهنگ ایران نیز، به‌ویژه در دوران پس‌ازاسلام، کارهایی ارزنده‌ بررویِ زبان عربی و پارسی انجام شده‌است.
در دوره‌ی نوین، زبان‌شناسی اروپایی با شیوه‌ها و بنیادهایی نوین گسترش یافته و دانشی آفریده شده‌است والاتر از آنکه نیازی به شناساندن ما داشته‌باشد. به‌ویژه، درزمینه‌ی زبان‌شناسی تاریخی، با سنجش میان زبانهای گوناگون و بازسازی و بازخوانی زبانهای کهنْ دانشی شگرف آفریده گشته که جهان باستان همانند آن را به یاد نداشته‌است. بااین‌همه، ما می‌خواهیم از دیدگاهی ویژه‌ کاستیهای این زبان‌شناسی نوین را دربرابرِ دانش زبان‌شناسی جهان باستان بازنماییم. داستان آنکه، در زبان‌شناسی نوین میان «دانش» زبان و «آیین» زبان هنوز یگانگی‌ای بی‌چون‌وچرا پیدا نشده‌است. دانش زبان چیزی دیگر است، آیین و روح زبان چیزی دیگر و حتی این دو جستار آخشیج یکدیگرند، درحالی‌که در زبا‌ن‌شناسی جهان باستان این دو جستار در یگانگی جدایی‌ناپذیر می‌زیستند.

بخش نخست این جستار

بخش دوم این جستار


هنگامی‌که ایرانیان در سالهای پس‌ازاسلام به بررسی زبان عربی پرداختند، شناسایی خود را از بوده‌های زبان ایرانی تا جایگاه یک دانش سامان‌یافته برافراختند و صرف‌ونحو و عروض و آوا‌شناسی و بخشهای دیگرِ دانشِ خود را بنیاد نهادند. این دانش به‌گونه‌ای بود که می‌توانست پیوندهای درونیِ زبان عربی را بازنماید و کسی که این دانش را می‌آموخت به پایگاهی می‌رسید که می‌توانست زبان عربی را از خودِ عربی‌زبانان بهتر بداند و در این زبان به بالاترین جایگاه شعر و نثر برسد. بربنیادِ همین دانش، ایرانیانی که زبان مادری‌شان عربی نبود توانستند استادان سخن عرب شوند، تاآنجاکه خودِ عربی‌زبانان این‌گونه ایرانیان را همچون بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان و استادان زبان عربی پذیرفتند. این نمونه نشان می‌دهد که در دانشِ زبان‌شناسیِ آن دوران به‌هیچ‌رو آخشیجی میان دانش و آیین نبوده‌است. دانش آن چیزی بود که ایرانیان از بررسیِ زبان عربی ساخته بودند و آیینْ روح و روان زبان عربی بود، بدان‌سان که یک عرب، مادرزاد، در آگاهی خود می‌داشت و می‌توانست دریابد که کدام سخن عربی شیوا و کدام ناشیوا است. این یگانگیِ دانش و آیین در زبان‌شناسی ایرانی تا زمان «ما»، یعنی تا پیش‌ازآنکه دانش زبان‌شناسیِ نوینِ اروپا به ایران آید، پابرجای بود، چنان‌که کسی که دانشهای زبانی را می‌خواند زبان را به بهترین‌گونه فرامی‌گرفت. در درون این فرهنگ، زبان‌شناس و شاعر و نویسنده پدیده‌ای یگانه بودند. زبان‌شناس کسی نیست که تنها قانونهای دانشِ زبان را از بر کرده‌باشد ولیک در زندگیِ زبانی ناشایسته باشد. پیشروانِ زندگیِ زبانی و سخن‌پردازان نیز بی آموختنِ دانشِ زبان نمی‌توانستند سخن‌پرداز شوند. این ویژگیها را در بزرگ‌ترین زبان‌شناسانِ ایرانی، که همچون فرجامین حلقه‌های زنجیر کهن در زمان «ما» می‌زیستند، می‌توان بازیافت. کسروی و بهار، بزرگ‌ترین زبان‌شناسان تبار گذشته، در کردارِ زبانی نیز در صف نخست جای داشتند؛ نخستین بزرگ‌ترین نثرنویس و دومین بزرگ‌ترین شاعر دوران خود بوده‌اند. این زبان‌شناسان نه‌تنها می‌توانسته‌اند گرایشهای درونی زبان را بررسی کنند بلکه همچنین در دیده‌ی یک پارسی‌زبانِ آگاه زبان پارسی را به بهترین گونه «بلد» بوده‌اند. بلد بودن را ما به همان معنیِ همگانی به کار برده‌ایم ولیک معنی این سخن آن است که در درونِ آگاهیِ کهن، دانشِ زبان با آیین و روانِ زبان پارسی این‌همانیِ بی‌چون‌وچرا داشته‌است. این‌گون این‌همانی را بدان‌سان که در دانش زبان‌شناسی جهان باستان (در کشورهای گوناگون) می‌توان یافت در دانش زبان‌شناسی اروپای نوین نمی‌توان یافت.
گروهی بزرگ از زبان‌شناسانِ اروپای نوین بررویِ زبان پارسی کارهایی بسیار کرده‌اند. هنگامی‌که کارهای زبان‌شناسانِ اروپایی درباره‌ی زبان پارسی را می‌خوانیم، نخست تیزبینی و «روش داشتنِ» کار ایشان را می‌ستاییم. «روش» در نزد زبان‌شناسِ اروپایی نشانه‌ی سامانِ درونیِ اندیشه‌ی وی است و اینکه می‌تواند با چه روشنی‌ای پدیده‌های درونیِ زبان را ببیند و آن را رده‌بندی کند و چیزهایی را ببیند که ما با روشهای کهن خود به این روشنی ندیده‌بودیم. بربنیادِ همین «روش»، زبان‌شناسِ اروپایی تا جایگاهِ دانشِ ریاضی پیش می‌رود و آن‌چنان رده‌بندیهایی به دست می‌دهد که مغز می‌تواند زبان را همچون یک دستگاه ریاضی بشناسد و گرایشهای درونی آن را دریابد، تاآنجاکه برخی زبان‌شناسان آشکارا پدیده‌های زبانی را برپایه‌ی محورهای مختصاتِ دکارتی و فرمولهای (منطقی ـ ریاضی) فرومی‌گشایند و به‌هم می‌پیوندند. ولیک پرسش در اینجا است که کسی که این دانشِ زبان‌شناسی را فرامی‌گیرد و سراسر آنچه خاورشناسان درباره‌ی زبان پارسی نوشته‌اند می‌خواند هنوز «پارسی بلد نیست». هنوز ما خاورشناسی را ندیده‌ایم که زبان پارسی را در پایگاه ایرانیانی که در گذشته عربی می‌آموختند فراگرفته‌باشد و، حتی بالاتر، هنوز خاورشناسی را ندیده‌ایم که بتواند یک جمله‌ی ساده‌ی پارسی را درست بنویسد.
نمونه‌ای دیگر. پژوهشِ زبان‌شناسیِ اروپایی درباره‌ی عروض شعر پارسی بررسی‌ای ارزنده‌ است. دراین‌زمینه نیز اروپاییان «روشِ» بسیار روشن و باریکی را آفریده‌اند که هرچند ژرفای کتاب «المعجم فی معائیر اشعار العجم» را ندارد، باز در اندازه‌ی خود چیزی است. ولیک با همه‌ی این دانش، خاورشناسان هنگام کارکردن با شعر پارسی گام‌به‌گام دچار لغزش عروضی می‌شوند. حتی در چاپهای شاهنامه‌ای که خاورشناسان به دست داده‌اند در درون این آهنگ ساده و یگانه نیز لغزشهای فراوان عروضی می‌توان یافت، تاآنجاکه پارسی‌زبانِ بی‌سواد لغزشهای ایشان را درمی‌یابد. ولیک کسی که با روشهای گذشته‌ی ایرانی عروض عربی را می‌آموخت نه‌تنها قانونهای آن را فرامی‌گرفت بلکه می‌توانست بهتر از یک عربی‌زبانِ مادرزاد پیچیده‌ترین آهنگهای عروضی را بسراید. بررویِ‌هم، چنین می‌بینیم که در زبان‌شناسیِ نوینِ اروپا «روشـ»ـها می‌تواند زبان را بسیار باریک فروگشاید و برهم نهد ولیک این روشها نمی‌تواند با آیین و روان زبان بی‌گفت‌وگو این‌همانی یابد، تاآنجاکه آموزشِ سراسرِ این روشها هیچ‌گاه به معنی یادگرفتنِ زبان پارسی نیست. بربنیادِ آزمایشِ آموزشیِ خود می‌گویم که برایِ من آن نوشته‌های ایرانیِ کهن درباره‌ی زبان پارسی آموزاننده‌اند که می‌توان زبان پارسی را ازرویِ آنها فراگرفت ولیک کارهای زبان‌شناسانِ اروپایی درباره‌ی زبان پارسی، باآنکه بسیار شگفت‌انگیز، زیبا، نوگونه، پُررَوِش و چنین‌وچنان‌اند، ولیک آموزاننده‌ی زبان نیستند. سراسرِ نمونه‌هایی که یاد کردیم این معنی را می‌رساند که در زمان کنونی «زبان‌شناسی» رشته‌ای دیگر است و یادگرفتن و «بلدبودنِ» زبان رشته‌ای دیگر و این بدان معنی است که زبان‌شناسیِ کنونی با آیین و روانِ زبان این‌همانی نیافته‌است، درحالی‌که در زبان‌شناسیِ کهن این دو رشته یک پدیده‌ی یگانه بودند.
تا اینجا ما تنها نهشته‌ی خرده‌گیریِ خود را بازنمودیم. اینک باید به چیستی آن بپردازیم. یعنی پس‌ازآنکه نهشته‌ی خود را در رویه بگستردیم، اینک باید چیستی آن را نیز در ژرفا بکاویم. تا اینجا ما تنها یک بوده‌ی ساده را که همه می‌دانند به زبان آوردیم. اینک می‌پرسیم این پدیده چیست و چرا چنین است؟ چرا زبان‌شناس پس‌از‌آنکه گرایشهای زبانی را بررسی می‌کند، در هنگام نوشتن یک جمله‌ی پارسی، چیزی ارزنده‌ به دست نمی‌دهد؟ به این پرسش چند گون می‌توان پاسخ داد. پاسخ نخست این است که بگوییم یک «بیگانه» هراندازه قانونهای زبان را بداند باز مانند یک «خودی» زبان را نخواهدآموخت. این پاسخ هم ازنگرِ آزمایش و هم ازنگرِ منطق نادرست است. در آزمایشِ تاریخی نمونه‌ی ایرانیانی که عربی آموختند برضدِّ این پاسخ گواهی می‌دهد. ازنگرِ منطقی نیز با پذیرفتن این پاسخ ما پذیرفته‌ایم که هراندازه قانونهای دانشِ زبان‌شناسی را فراگیریم باز زبان را فرانگرفته‌ایم. پس سود این قانونها چیست؟ آیا در درون زبان عنصری مرموز، رازورانه و همچون یک «روانِ» درنیافتنی خفته‌است که با دانش نمی‌توان بدان دست یافت؟ و تنها در روان سخن‌گویان آن زبان به وام نهاده شده‌است؟ اندیشه‌ی ما این است که به‌هیچ‌رو چنین نیست. زبان پدیده‌ای رازورانه نیست و دانش باید بتواند سراسرِ پدیده‌های زبان حتی پیچیده‌ترین آنها را که ادبیات نامیده می‌شود دریابد. پس چیست که دانشِ زبان‌شناسی پس از یافتن قانونها باز زبان را درنیافته‌است؟ پاسخ ما این است که زبان‌شناسیِ امروزی در واکاوشِ زبان، در بخش‌بندی و شناختن خرده‌ها و بوده‌های زبانی، توانایی خود را نشان داده و ازاین‌رو، دانشی است استوار ولیک باید در نگر داشت که تنها با شناختنِ خرده‌ها و بوده‌ها نمی‌توان هماهنگی و یگانگیِ یک عنصرِ پیچیده را بازشناخت. عنصری پیچیده‌ چونان زبان را می‌توان به خرده‌های گوناگون واشکافت و با این واکاوش هر خرده‌ای را همچون یک «بوده‌»ی جداگانه‌ی زبانی در نگر آورد و آنگاه چنان انگاشت که زبان گردآمده‌ای از این بوده‌ها است. ولیک باید در نگر داشت که این «گردآمده» در همگانگی و یگانگیِ خود هستنده‌ای زنده‌ است که زندگی آن را دیگر نمی‌توان تنها ازرویِ خرده‌ها و بوده‌ها گزارش کرد. زندگیِ این هستنده‌ی زنده در همگانگی و یگانگیِ آن یک مینو[idea=] است. این مینو را تنها اندیشه‌ی ترافرازنده می‌تواند در همان همگانگی و یگانگی آن به‌گونه‌ی یک مینو دریابد.
زبان‌شناسیِ امروزیِ اروپا دانشی بوده‌شناسانه و بوده‌گروانه[positivistic=] است. بهره‌ی این بوده‌گروی آن است که پیش از آموختنِ روان، اندیشه‌ی اصلی و مینوی این عنصر زنده، تنها به شناختن خرده‌های زبان می‌پردازد. اندیشه‌ای که سرانجام از شمارش این خرده‌ها برمی‌خیزد تنها یک اندیشه‌ی شمارنده می‌باشد که یک چندی است ولیک به گوهرِ همگانیِ زبان راه نیافته‌است.
جدایی میان بوده‌گروی و شناساییِ مینوی یک عنصر در سراسر دانشهای زمانِ ما پژوهندگان را در دو رویه، برابرِ هم، جای داده‌است. اگر ما از صف‌بندی فیزیک‌دانان دراین‌زمینه چیزی در نیابیم، درزمینه‌ی زبان و ادبیات و هنر که سرزمین ویژه‌ی ما است درمی‌یابیم که زبان‌شناسیِ بوده‌گروانه کمتر می‌تواند پژوهشی ارزنده‌ به دست دهد و با نیافتن مینو، روان و هسته‌ی اصلی، دانش زبان را به خرده‌ریزشناسی کشانده‌است.
در روزگار کهن، برایِ آموزش زبان، «شاگرد» نخست همگانگی و یگانگی زبان را ازرویِ «دیوانـ»ـهای پذیرفته‌شده نزد «استاد» می‌آموخت. در گردشِ این آموزشِ مینوی زبان و در همان حال، قانونهای اصلی و سپس سراسر سایه‌روشنها و استثناهای آن را نیز می‌آموخت. چنین کسی دیگر از لغزش به دور بود و خود به پایگاه استادی می‌رسید. در دانش نوین واکاوشِ زبان به نام «دانش» از دانستن استادانه‌ی زبان به نام «آیین» از هم جدا شده‌اند. در فرهنگ کنونیِ اروپا، گذشته از زبان، در رشته‌های دیگر هنر نیز چنین شکافی میان دانش و آیین پیدا شده‌است، درحالی‌که در گذشته‌ای کهن‌تر به زمان باروری این فرهنگ چنین شکافی در میان نبوده‌است. امروز در اروپا دکتر نقاشی و دکتر موسیقی پدیده‌ای دیگر است و نقاش و آهنگ‌ساز پدیده‌ای دیگر ولیک در زمان میکل‌آنژ و یوهان سباستین باخ این پدیده‌ها با یکدیگر این‌همانی داشتند، هم‌چنان‌که در فرهنگ ایرانی زبان‌شناس و شاعر و نویسنده پدیده‌ا‌ی یگانه‌ بودند.
در اروپای کنونی دانش زبان‌شناسی یک‌باره از ادبیات جدا گشته‌است و زبان‌شناس خود را از هرگون کار ادبی جدا نگه‌می‌دارد ولیک این پدیده به معنی آن است که زبان‌شناسیِ نوین تنها توانایی آن را دارد که زبان را در حال عامیانه‌ی آن و در حال ساده‌شده‌ی آن دریابد. زبان‌شناسی نوین، به‌شوندِ ساده‌کردنِ قانونهای زبان، هرچه در بررسیِ زبان به پدیده‌های بغرنج‌تر می‌رسد در گزارش آن ناتوان‌تر می‌شود و چون به بالاترین جایگاه زبان یعنی ادبیات می‌رسد یک‌باره ناتوانیِ خود را آشکار می‌کند و روشن می‌شود که به‌هیچ‌رو ادبیات را نمی‌توان با محورهای عمودی و افقی و یا قانونهایی ساده‌شده‌ ازاین‌دست گزارش کند. اینکه در اروپای نوین نویسنده‌ای بزرگ هم‌سنگ گوته و شکسپیر پیدا نمی‌شود نشانه‌ی پیشرفت آگاهی زبانی اروپای امروزی نیست. در فرهنگِ کنونیِ ایران، در همان حال که ما می‌خواهیم از دانش گرانبهای زبان‌شناسیِ اروپا بهره گیریم به کاستیهای آن خرده‌گیرانه می‌نگریم. برایِ ما دوگانگی دانش و آیین پذیرفتنی نیست. 
* برگرفته از: پوریا، ارسلان. دیباچه‌ای بر فلسفه‌ی تاریخِ ایران، به کوششِ بزرگمهر لقمان، خردنامگِ ۲، چاپِ نخست. تهران: کتابِ سده، ۱۳۹۶. رویه‌ی ۲۷۸ تا ۲۸۳.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر