- انگلیسیها در سیاست خارجی عموما بر مبنای «روانشناسی» عمل میکنند، و به اصطلاح «با پنبه سر میبُرند». به عبارتی، در جایی که مثلا رویکرد آمریکایی به سیاست خارجی معمولا «ولخرجانه» است، انگلیسیها، با توجه به امکاناتی که در اختیار دارند، معمولا «مقتصدانه» رفتار کرده و تلاش میکنند تا با پرداخت کمترین هزینه بیشترین نتیجه ممکن را بگیرند؛ به همین دلیل هم در هر زمان و هر مکانی از ارزانترین و دمِ دستترین ابزارهای موجود استفاده میکنند. این ابزار در خاورمیانه از حدود بیش از دویست سال پیش تا به امروز «اسلامگرایی» بوده است.
در پس این ادعا– چه درست باشد و چه نباشد– حقیقتی نهفته است؛ و آن این است که در طول تاریخ معاصر ایران، حکومت انگلیس همیشه به اسلام و اسلامگرایان– ابتدا آخوندها و سپس جمهوری اسلامی– اقبال داشته است؛ و بنابراین چشم طمع به دست انگلیس داشتن که سر گردنهی تحریمها و مذاکرات برای آنها لابی کند، نه تنها برای «جریان فتنه» که برای کل جمهوری اسلامی امری طبیعی است. در دوران معاصر و از زمانی که امپراتوری بریتانیا در اوایل قرن نوزدهم در خاورمیانه به عنوان یک ابرقدرت جهانی مطرح شد، انگلیس همیشه از ابزار اسلامگرایی برای پیشبرد مقاصد و تأمین منافع خود در منطقه بهره برده است. لذا در این مقاله قصد دارم خیلی خلاصه به چگونگی سوء استفاده انگلیس از اسلامگرایی در ایران به عنوان ابزار استعمار بپردازم. برای روشنگری در این باره البته یک مقاله هرگز کافی نیست، و کتاب و بلکه کتابها لازم است، اما برای یک بررسی فشرده همین مقاله کوتاه کفایت میکند.
انگلیسیها در سیاست خارجی عموما بر مبنای «روانشناسی» عمل میکنند، و به اصطلاح «با پنبه سر میبُرند». به عبارتی، در جایی که مثلا رویکرد آمریکایی به سیاست خارجی معمولا «ولخرجانه» است، انگلیسیها، با توجه به امکاناتی که در اختیار دارند، معمولا «مقتصدانه» رفتار کرده و تلاش میکنند تا با پرداخت کمترین هزینه بیشترین نتیجه ممکن را بگیرند؛ به همین دلیل هم در هر زمان و هر مکانی از ارزانترین و دمِ دستترین ابزارهای موجود استفاده میکنند. این ابزار در خاورمیانه از حدود بیش از دویست سال پیش تا به امروز «اسلامگرایی» بوده است؛ علتاش هم روشن است: اسلام مذهب بومی خاورمیانه است که از قضا جنبه سیاسی شدیدی هم دارد و دائم با حکومت و مسائل حکومتی محشور است، و به همین دلیل هم هست که میتواند ابزار مناسبی برای کنترل سیاسی باشد. انگلیسیها نیک میدانند که با نزدیک کردن خود به اسلامگرایان در خاورمیانه و ایران– که عمدتا حمایت مردمی و اقبال عمومی دارند– میتوانند از طرفی جوامع را تحمیق کرده و آنها را وابسته نگاه دارند و از طرف دیگر میخ خود را بکوبند و کارشان را پیش ببرند. به همین جهت هم هست که از حدود یکصد سال پیش تا به امروز انگلیس از «مردمی»ترین و در عین حال «ارتجاعی»ترین قشر «نخبه»ی جامعه ایران یعنی آخوندها و اسلامگرایان حمایت کرده است. به عبارتی، انگلیس در ایران همیشه پشت سر جناح ارتجاع ایستاده است.
شاید اگر دلیل به کار گرفتن این رویکرد را از زبان خود انگلیسیها بشنویم مقبولتر افتد: شاهد این مدعا سخنان لرد جورج کرزن (١٨۵٩-١٩٢۵)، سیاستمدار محافظهکار، نایبالسلطنهی هند، وزیر امور خارجه بریتانیا، و خاورشناس زبردست است. چنانکه ادوارد سعید نقل میکند (نگاه کنید به شرقگرایی، ص ٢١۴)، در تاریخ ٢٧ سپتامبر ١٩٠٩، کرزن در مجلس اعیان انگلیس چنین داد سخن داد که «آشنایی ما با زبانهای مردمان خاوری، فرهنگهایشان، احساساتشان، سنتهایشان، تاریخ و مذاهبشان، یا به عبارتی، قابلیت ما در فهم آنچه نبوغ شرقیاش مینامند، تنها اهرمی است که به وسیله آن میتوانیم موقعیتی را که در خاورمیانه به دست آوردهایم کماکان در آینده هم حفظ کنیم؛ و هر گامی که بتواند این موقعیت را استحکام بخشد، شایستهی توجه دولت اعلیحضرت و مورد مباحثه قرار گرفتن در مجلس اعیان است.»
کرزن با این ادعا در حقیقت گزینه «استعمار فرهنگی» برای امتداد استعمارِ تا آن زمان سیاسی/ نظامیِ انگلیس در ممالک خاوری را روی میز مجلس اعیان گذاشت. وی که همیشه از کمتوجهی انگلیس به نقش مهم ایران به عنوان حد فاصلی بین روسیه– آن استعمارگر بزرگ دیگر– و هند که در آن زمان جواهرِ امپراتوری بریتانیا بود گلایه داشت، پیش از آن به عنوان «ایرانشناس» و «خاورشناس»ی که در ایران و هند و خاورمیانه بسیار سفر کرده بود و با خصوصیات و خلقیات مردم منطقه از نزدیک آشنا بود، در سال ١٨٩٢ کتابی به نام «پرشیا و مسئله ایران» نوشته بود که از منابع مهم ژئوپولیتیک و آنتروپولوژیک درباره ایرانِ آن زمان به شمار میرفت.
بر اساس مدارک و شواهد، سیاستمداران انگلیسی تا به امروز نصیحت کرزن را به گوش هوش نیوشیدهاند؛ و به خصوص بعد از افول توان نظامی و فروپاشی امپراتوریشان در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، روش استعمار فرهنگی را به اعلیدرجه در خاورمیانه و ایران به کار گرفتهاند. آنها در اواخر قرن نوزدهم از حامیان سید جمالالدین اسدآبادیِ «پاناسلامیست» بودند که تمام حرکات بنیادگرایانه اسلامگرایانه در خاورمیانه از جمله اخوانالمسلمین و خمینیسم به طریقی وامدار تفکر اوست. در دوران مشروطه، بجز در مراحل اولیه و پناه دادن به برخی مشروطهخواهان در سفارت انگلیس– آن هم به منظور کسب امتیاز از این حمایت و تضعیف مواضع روسیه که پشت سر محمدعلی شاه درآمده بود- انگیسیها به دربار و آخوندهای درباری همچون شیخ فضلالله نوری اقبال داشتند؛ و کارشکنیهای مداوم آنها از عوامل زمینگیر شدن مجلس شورای ملی و در نهایت ناکام ماندن انقلاب مشروطه شد.
در جریان نخستوزیری و سپس کنار گذاشتن مصدق هم آنها با یکی از مرتجعترین اسلامگرایان معاصر یعنی آیتالله ابوالقاسم کاشانی و چماقدارانش ائتلاف کردند تا دولت مصدق را ساقط کنند. در جریان انقلاب ۵٧ هم انگلیس از هواداران پر و پاقرص اسلامگرایان بود؛ و رادیو بیبیسی فارسی مدام «پیام»های خمینی را مخابره میکرد. پس از انقلاب هم با وجود فراز و نشیبهای بسیار، انگلیس کماکان استوانهی حنانهی اسلامگرایان در غرب مانده است؛ و معمولا نقش لابی آخوندها با جامعه جهانی و اتحادیه اروپا و آمریکا را بازی میکند. صحه گذاشتن جک استراو بر «دکترا»ی شبههبرانگیز حسن روحانی تنها یکی از نمونههای آشکار حمایت انگلیس از آخوندها در دوران معاصر است. و اینها همه البته سوای این حقیقت است که شبکه تلویزیونی بیبیسی فارسی سالهاست تبدیل به تریبون رسمی استمرارطلبان و نیروهای امنیتیِ صادراتی رژیم ولایت فقیه به اروپا شده که اهداف رژیم را از لندن و قلب دنیای متمدن پیش میبرند.
بدین ترتیب، یکی از عواملی که باعث شده فرهنگ سکولاریسم و در نتیجه دموکراسی در طول یکصد و خردهای سال اخیر در ایران پا نگیرد، خیمه زدن سنگین انگلیس بر روی اهرم اسلامگرایی برای استعمار ایران بوده است. امروز نیز حکومت انگلیس برای آخوندها لابی میکند تا بدین وسیله بتواند پولهای نامشروعِ کلانی که سران رژیم در انگلیس سرمایه گذاشته یا پنهان کردهاند را همچنان حفظ کند– پولهایی که متعلق به مردم محروم و ستمدیده ایران است: متعلق به آن عربی است که آب برای آشامیدن ندارد؛ آن بلوچی که مدرسه ابتدایی– دانشگاه بماند– برای تحصیل ندارد؛ و متعلق به آن کُردی که از روی ناچاری و نداری کولبری میکند و از کوه میافتد و قطع نخاع میشود یا هدف گلولهی نیروهای امنیتی رژیم قرار میگیرد و میمیرد و… سفر اخیر مجتبی خامنهای به لندن در اوج فشارها و تحریمهای آمریکا بر روی رژیم گویای بسیاری اسرارِ مگوست. لذا میبینیم که دایی جان ناپلئون بعضا بیراه هم نمیگفت وقتی که میگفت: «قاسم! کار کارِ اینگیلیساس!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر